مسیر شفا یافتن از درون به بیرون است. این یکی از قوانین نانوشتهی بسیاری از ادیان، مکاتب روانشناسی و فلسفی است. کیمکیدوک، کارگردان مشهور کرهای با توسل به فلسفه و مسلک بودایی فیلمی ساختهاست که علاوه بر مفاهیم فرامتنیاش برای هر انسانی در هر دورهای قابل درک است.
در ابتدای فیلم بهار تابستان پاییز زمستان و دوباره بهار
Spring Summer Fall Winter And Spring با دو درب بسته با نقاشی سنتی از دو مرد مواجه میشویم که به آرامی باز میشود و منظرهای همچون نقاشیهای چینی دیده میشود که کلبهای در میان دریاچهای را نشان میدهد. داستان شاگرد و استادی را میبینیم که در آن کلبه زندگی میکنند و مدام فطرت و غریزۀ انسانی شاگرد بر او غلبه میکند. او نیز هر بار از استاد درسی میآموزد. فیلم داستان خطی سادهای از زندگی بشر را روایت میکند که لازمه زندگی و رستگاری اوست و مانند نام خود فیلم و طبیعت، در حال تکرار است. انعکاس و تکرار مانند تصویر دو مرد روی در ورودی کلبه، دو پایه اصلی داستان هستند که در جای جای آن دیده میشوند. از تکرار فصلها و اعتمادکردنهای شخصیتها به یکیدیگر و شکستهشدن این اعتماد گرفته تا انعکاس ماهیهای داخل حوض درون کلبه در بیرون و انعکاس روحیات شخصیتها در محیط اطرافشان که به صورت عینی در تصاویر و تدوین نماها دیده میشود. همانطور که یکی از اعتقادات اصلی مذهب بودا، تناسخ است. تناسخی که میگوید آدمی هفت بار به دنیا میآید و در طول این مدت فرصت دارد تا زندگی کند و اگر در این راه دچار لغزش شود، به اجبار سزایش را به صورت کارما در تولدهای بعدی میبیند و برای پاک و کاملشدن آماده میشود تا در نهایت به همان نیروانا یا رستگاری برسد.
از آنجا که مسلک بودایی و سنت نقاشی چینی بر عظمت طبیعت و شگفتی بشر از آن تاکید دارد در فیلم نیز نماهای بسیاری از این ستایش میبینیم نماهایی که انسانها قسمت کوچکی از کادر را اشغال کرده و بیشتر فضای قاب را طبیعت پر کردهاست. البته در این بین کیمکیدوک نماهایی از انعکاس طبیعت در دریاچه گرفته که به گونهای با تاکید بر مایا بودن این دنیا ثبت شدهاند. مایا دیدن این دنیا یکی دیگر از اعتقادات اصلی بوداییان است که این دنیا را فریبی بیش نمیدانند و حقیقت را به عنوان آرامش درونی انسان میشناسند که تنها از طریق غلبه بر تمایلات و خواستههای افسارگسیختهاش به دست میآید. اهمیت این اصل را در یکی از معدود گفتههای استاد درباره نیروی خواستهها در انسان نیز میتوان دید.
دوربین و حرکاتش، ریتم کند تدوین و موسیقی همچنین قابهای اکثرن ساکن فیلم، درست مانند
فیلم فیلی که ثابت نشسته است فضایی را میسازند که با فلسفه بودایی داستان همخوانی زیبایی ایجاد میکند. در این بین دوربین بیشتر از دیگر تمهیدات سینمایی به کار گرفته شده، حالت استعاری به خود میگیرد. گاه نقطه نظر استاد را به ما نشان میدهد و گاهی نماد دید بودا یا همان دانای کل میشود و در نمای آخر ما را به صورت مستقیم تماشاگر دنیا و پشت سر مجسمه بودا قرار میدهد.
بودا با مقام والایش در عین مورد تکریم قرارگرفتن، در طول داستان به آرامی جایش را به انسانی میدهد که با خودخواهی و خامیاش به خود و اطرافیانش لطمه میزند و پس از شناخت آزادی و اختیاراتش راه بازگشت و خودداری را میآموزد تا جاییکه انعکاس معبودش یعنی بودا میشود. این نوع نگاه کیمکیدوک مانند داستانی پندآموز مخاطب را متوجه اصل فلسفه بودا میکند و بسیار انسانیتر به نظر میرسد، به دور از ظاهرپرستیای که در دنیا وجود دارد. یکی از بهترین نماها، نمای بودای یخی است که پسر، خال وسط پیشانیاش را که نماد تمام هستی است، با پارچهای قرمز حاوی دندانهای استادش پر میکند و شاید به گونهای تجربیات بشر تا به کنون را در بالاترین مقام و چراغ راه خود قرار میدهد.
«بهار تابستان پاییز زمستان و بهار»دنیایی است فارغ از قضاوت که با تمام نمادها و فضاهای خیالانگیزش نقش آیینهای را بازی میکند که تاریکی و روشنی را لازمه وجود یکدیگر میداند و هر انسانی به عنوان مخاطب آن میتواند انعکاس خودش را درآن ببیند.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله معرفی فیلم اجساد عالی را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.