نوشته حنانه افشار هنرجوی مدرسه آرتسنس
«تِد لَسو» سریال کمدی ورزشی ده قسمتی است که ماجراهای خیالی یک تیم فوتبال لیگ جزیره را همراه با مربی منحصربفردش، تِد لسو روایت میکند؛ تیم اِی اِف سی ریچموند که به تازگی و پس از جدایی از همسر خیانتکارش، تحت مدیریت ربکا ولتن در آمده، در اقدامی جنجالی تِد لسو را با بازی جیسون سودِیکیس که در آمریکا مربیگری یک تیم راگبی را به عهده داشته و هیچ تجربهای در فوتبال ندارد، به سرمربیگری این تیم محبوب و البته در میانه سقوط لیگ جزیره در میآورد.برای انگلیسیها که خودشان را مهد فوتبال میدانند حضور یک مربی آمریکایی که هیچ دانشی از فوتبال ندارد و حتا نمی داند که فوتبال دو نیمه است، فقط به خاطر قهرمانی در راگبی به این موقعیت دست یافته، ناراحتکننده و حتا ننگآمیز است. تِد همراه با دوست و همکارش، مربی بیرد که برخلاف او چهرهای بیتفاوت دارد، به انگلیس میآید. غافل از اینکه حضورش تنها وسیلهای است برای انتقام و آزار همسر سابق ربکا که این باشگاه مهمترین چیز زندگیاش است.
تِد در آستانه ورود به شهر، مورد تمسخر و قضاوت مردم قرار میگیرد اما شخصیت منحصربفردش او را به سرمربی فراموشنشدنی مبدل میکند. او اسطوره امید، سرزندگی و خوشبینی است؛ درست مانند شخصیتهای واقعی سریال Band of Brothers، او کسی است که شعار اصلیاش ایمان است و فقط با چای و آبگازدار مشکل دارد. لسو با قلب بزرگش همه را تحت تاثیر قرار میدهد، حتی مدیر ولتن که اتفاقات تلخی را در زندگی زناشوییاش پشت سر گذاشته و تقلا میکند تا مانع پیشرفت او شود.او به اطرافیان و پیرامونش بینهایت توجه دارد و همه را عضو تیم AFC میداند، حتی کوچکترین و شاید کم اهمیتترین فرد که تدارکاتچی خجالتی تیم، نیتِن است؛ کسی که حتی باورش نمیشود او میخواهد نامش را بداند و در مقابل این نیتن است که نقاط ضعف و قوت اعضای تیم را به او میآموزد، این کمک و توجه تا جایی پیش میرود که موجب ترفیع او میشود.
تِد میداند که از فوتبال چیزی سرش نمیشود، او برای تغییر و پیشرفت به باشگاه آمده اما برای او برد و باخت مهم نیست و موفقیت را به برد محدود نمیکند. برای او موفقیت در تبدیلکردن همه بازیکنان از هر نژاد و سنی به بهترین نسخه خودشان است. او به قلب و روح آنان نفوذ میکند، از سرسختترینشان، کاپیتان رُوی محبوب که پا به سن گذاشته و دیگر سرعت لازم برای ماندن در لیگ جزیره را ندارد و باید با پیری و تحلیل رفتن بدنش مواجه شود و یا جیمی تارتِ جوان و خودخواه که تک خال تیم محسوب میشود و از دادن پاس به هم تیمیهایش خودداری میکند. البته تلاشهایش فقط به مستطیل سبز و رختکن محدود نمی شود؛ او هر روز صبح برای رییسش بیسکویتی مخصوص و خوشمزه میپزد که مشابهش پیدا نمیشود و با آگاهی از میزان نفرت مردم محلی و طرفداران و القاب زشتی که به او دادهاند باز هم تمام تلاشش را میکند. او نه تنها بازیکنان تیم را متحد میکند بلکه دیدشان را به زندگی تغییر میدهد و معنای تیم را عوض میکند. شاید او مربی حرفهای نباشد، اما یک رهبر، پدر و دوست حقیقی است.
در هر قسمت از این سریال، جملات تکراری میشنویم که خط اصلی هر اپیزود را شکل میدهند : « فوتبال زندگی است»، « بدن معجزه است» ، « گذشته غیر قابل تغییر است»، « قضاوت نکنیم اما کنجکاو باشیم» و ... هر اپیزود در کنار تمامی لحظات بامزه و سرحالکنندهاش، مفهومی مجزا دارد که ما را در خود غرق خواهد کرد. شاید جذابترین آنها، قدرت ایجاد تغییر باشد. زمانی که تِد باید با زندگی زناشوییاش مواجه شود. تِد در کنار تمام ارزشها، خوشبینیها و شوخیهایش که گاهی کمی اعصاب خوردکن میشوند، در زندگی خصوصیاش درگیر مشکلاتی است که قبولشان برایش دشوار است؛ او که به خود قول داده هیچگاه تسلیم نشود، مجبور میشود از تلاش برای نجات رابطهاش دست بکشد چرا که رفتن تنها کاری است که برای شادکردن همسرش قادر است انجام دهد. اگرچه سختی این جدایی برایش تحملناپذیر است ولی او از هم نمیپاشد چرا که تغییر با تمام دردناک بودنش، ضروری است و هیچچیز به اندازه ماندن در جایی که به آن تعلق نداریم، دردناک نیست.
از اولین نکات جذاب این سریال، موضوع و رشته ورزشی است. بیشتر فیلمهای ورزشی به رالی، بوکس، بسکتبال و... میپردازند اما این بار شاهد پرطرفدارترین ورزش یعنی فوتبال هستیم. نکته دیگر این است که در یک سریال کمدی موقعیت، تکیه فقط بر یک شخصیت دنبالکردن آن را سخت میکند. به همین دلیل شخصیتپردازی مناسب و کاراکترهایی که هر کدام مسائل، دلمشغولیها، سبک تفکر و ویژگیهای به خصوصی دارند، از نقاط قوت سریال است و بر جذابیت و موفقیت آن افزوده، از مربی بیرد که دوست و گاهی فرشته نجات لسو است و جیمی تارت که تحت فشارهای پدرش به خودخواهترین عضو تیمی تبدیل شده که فقط یک عضو دارد و آنقدر بدبین است که آرزوی موفقیت تِد، مربی سابقش، برای او یک بازی ذهنی محسوب میشود تا ربکا که زنی است قدرتمند و مستقل و برخلاف ظاهر جدیاش، قلبی مهربان دارد.
از دیگر نقاط قوت این سریال، هنرنمایی کمدین ماهر جیسون سودیکیس است که توانسته شخصیت پیچیده تِد لسو را با لحن، لهجه و حرکات بدنی مناسب به تصویر بکشد. از موقعیتهای سختی که در آن قرار دارد مانند طلاقش که شاید علت اصلی پذیرش این شغل چالش برانگیز است و حمله عصبی بعد از آن تا طنزهای عجیبش که هیچگاه به لودگی و هجو نمیافتد.
او حتی از خشم و غم هم برای موفقشدن و صعود استفاده میکند. و با قلب بزرگش همه چیز و همه کس را تحت سلطه قرار میدهد. همانند تِرنت کریم، روزنامه نگار صریح و تاثیرگذاری که بعد از گذراندن بعدازظهری با او، مجذوب صداقت، خوشبینی و زاویه دید او میشود. ما نیز مانند ترنت، میدانیم که در آخر تِد در مقابل منچسترسیتیِ پپ گواردیولا شکست خواهد خورد و سقوط او حتمی است اما نه تنها از این سقوط ناراحت نیستیم بلکه برای او و روش کارش احترام هم قائلیم. احترامی که ما را به فکر فرو میبرد که آیا به معجزه ایمان داریم؟ احترام و حس خوبی که ما را علاقهمند به دیدن فصل دوم و سوم این سیتکام ورزشی که پخش انها تمام شده است، میکند.
تِد لسو با تمام وجوه کمدی و سرزندهاش، یادآور رویای آمریکایی نیست، تلاش نمیکند تا مانند سایر فیلمهای انگیزشی مسیر موفقیت یکسانی پیش رویمان بگذارد؛ بلکه بهمان گوشزد میکند که فوتبال همانند زندگی، غیرقابل پیشبینی، اجتنابناپذیر و پر از فراز و نشیب اما زیباست و هیجانانگیز، به گونهای که گاهی حتی پلکزدن و لحظهای غفلت ما را پشیمان میکند. پس قدرت امید و ایمان را نباید دست کم گرفت، به ویژه در شرایط امروزه که دیگر چیزی از امید باقی نمانده و امید برایمان مفهومی کشنده است، باید به معجزه باور داشته باشیم.
شاید برایتان جالب باشد که این تیم و مربی خیالی در توییتر حسابهای فعالی دارند و حتا تِد لسو مصاحبه بامزهای هم با مورینیو انجام داد که نکات مربیگری را از او میپرسد. جایی که مورینیو به او میگوید نیازی نیست پاسخ خبرنگاران را بدهد.
اگر این مقاله را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله دیگر ما درباره سریال عشق مدرن را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.