گردآوری و ترجمه از ریحانه نیکضمیر هنرجوی مدرسه آرتسنس
ویلیام اگلستون عکاس آمریکایی متولد ۱۹۳۹ بیشتر اوقات کودکی را با پدربزرگ و مادربزرگش در تابستان میسیسیپی گذراند. پدربزرگش جوزف قاضی محلی و عکاس آماتور بود که با خرید یک دوربین برایش،عکاسی را به نوهاش هدیه کرد. اگلستون هیچگاه تحصیلات رسمیای درزمینه عکاسی نداشته و به طور عمده خودآموز بوده است.ما هم کاملن موافق هستیم که میتوان عکاسی را بصورت خودآموز یاد گرفت اما طبیعی است که با انجام آزمون و خطاهای مختلف،اینکار بسیار زمانبر باشد.اما اگر شما در ابتدای این راه هستید و دوست دارید مسیر موفقیت در عکاسی را سریعتر از هرکس دیگری طی کنید،کلاس عکاسی مقدماتی مدرسه آرتسنس میتواند یک انتخاب ایدهآل و هوشمندانه برای شما باشد.
در ۱۹۷۶ جان سارکوفسکی نمایشگاهی در موزه هنرهای مدرن نیویورک(MOMA) ترتیب داد که در آن اگلستون را به دنیای هنر معرفی کرد. این نمایشگاه واکنشهای منفی بسیاری را به همراه داشت. عکسهای رنگی از ماشینها، علایم و چیزهای روزمره و پیش پا افتاده هرروزه در مقابل عکسهای سیاه و سفید دنیای عکاسی هنری در آن زمان،این شد که بیشتر منتقدان از عکسهای او استقبال نکردند.
هنری کارتیه برسون تاثیر زیادی بر کارهای اولیهی اگلستون داشت. او علاقه بسیاری به نظریه لحظهی قطعی برسون داشت، نظریهای که سوژهها را نه تنها از زاویه روبرو، بلکه از زوایا و در لحظات نامعمولی ثبت میکند تا مفهوم عمیقی که لحظات میتوانند داشته باشند را نشان دهد. به علاوه منحصرشدن سوژهها و هرآنچه در مقابل دوربین است به یک لحظهی خاص (مانند آنچه برسون میخواست) تاثیری بر بیشتر عکاسان آن زمان از جمله اگلستون داشت. اگلستون بعد از مشاهده کارهای او در ابتدای دهه ۶۰، شروع به خلق عکسهایی مشابه آثار برسون کرد.
در ۱۹۶۵ هنگامی که اگلستون شروع به عکاسی رنگی کرد، شیوهاش را هم ازلحاظ تکنیکی و هم از لحاظ رویکرد به عکاسی تغییر داد. در حالی که برسون ایده لحظهی قطعی را همچنان دنبال میکرد، عکسهای رنگی اگلستون دیدگاه بسیار متفاوتی داشت. به نظر میرسید که او آگاهانه با عکس گرفتن از لحظههای بی اهمیت، مکانهای بی اهمیت و سوژههایی که هیچ چیز جالب توجهی در آنها به چشم نمیخورد، شیوه عکاسی برسون را به چالش میکشد.پس از او، هری گروئیارت هم این رویکرد استفاده از رنگ را در عکاسی ادامه داده است
هرچیزی ارزش عکس گرفتن را برای اگلستون دارد و اهمیتی ندارد که چقدر ناچیز یا پیش پا افتاده به نظر برسد. برای او مکانهای زشت یا کسلکننده میتوانند در لحظه، جادویی و سحرآمیز شوند. اگلستون خودش بعدن این شیوه را دموکراتیک نامید. انتخاب اگلستون برای دوربین مانند موضوع عکسهایش منعکس کننده معمولیبودن و روزمرهبودن است. اگلستون برای بیشتر کارهایش از یک دوربین«rangefinder 35 mm » استفاده میکند؛ این دوربینها کوچک و سبک هستند و کار کردن با آنها آسان است. اگرچه به اندازهی دوربینهای« view camera» پیشرفته نیستند اما برای هر عکاس آماتوری،ساده و در دسترس است. تکنیکی که او برای پرینت عکسهایش استفاده میکند از طرفی شبیه عکسهای همهجایی و معمولی او نبود؛ «Dye transfer » تکنیکی است که اگلستون برای چاپ عکسهایش بکار میبرد. این تکنیک تا آن زمان به طور عمده برای عکاسی تبلیغاتی استفاده میشد و متعلق به فضای هنری و موزهها نبود. این تکنیک به عکاس اجازه میدهد تا کنترل بیشتری بر نتیجه نهایی داشته باشد اما «Dye transfer » تکنیک پیچیده و گرانی است و اگلستون بخاطر استفاده از این تکنیک گران برای عکسهای روزمره و عادی مورد انتقاد قرار گرفت.
علاوه بر این او هرگز یک عکس را دو بار نمیگیرد بدین خاطر که او این را که از یک موضوع چندین عکس داشته باشد، بیهوده میداند.کارهای اگلستون بعضی اوقات با زاویهای که گرفته شدهاند دستهبندی میشوند؛ معمولن مشابه زاویه دید یک حشره یا یک کودک. از طرف دیگر بسیاری از آثار اگلستون را میتوان از ترکیببندیهای منحصر به فردش شناسایی کرد، ترکیببندیهایی که به قول جان سارکوفسکی فیالبداهه و غریزی هستند.
به طور کلی اگلستون به جز زمان کوتاهی استخدام هیچ سازمانی نبود و حتا زمانی هم که برای مجلهها یا کمپانیها کار میکرد شیوهاش را تغییر نمیداد.
عکسهای اگلستون ما را وادار به توجه به چیزهایی میکنند که آنها را به دلیل روزمرهبودن نادیده میگیریم. شاید چیزی که باعث میشود ما به عکسهای اگلستون توجه کنیم این است که ما نمیدانیم چرا این عکسها گرفته شدهاند، آنها از جهاتی دقیقن شبیه زندگی روزمره و عادی ما هستند و چرا کسی میخواهد این جزییات روزمره و معمولی را به ما نشان بدهد؟