نویسنده فاطمه رضاییچله هنرجوی مدرسه آرتسنس
زمان، تکرار، خاطره، حسرت، آرزو و عشق شخصیتهای اصلی داستان فیلم دارم فکر میکنم تمومش کنم « I’m Thinking of Ending Things » هستند و این اثر چارلی کافمن همچون کتابی که فیلم از آن اقتباس کرده بسیار متفاوتتر از کلیشههای رایج سینما درباره موضوعاتی اینچنینی ساخته شده است به گونهای که تمام حواس مخاطب خود را درگیر میکند تا هرچه تاثیرگذارتر با عقاید بنیادی و افکار او درباره خودش و زندگی بازی کند. کافمن در این فیلم ما را به جهانی پیچیده با روایتی نامتعارف، کابوس وار و معماگونه دعوت میکند. دنیایی محزون از رابطهها، گذر زمان، خاطره و هویت متغیر انسان. داستان درباره دختری جوان است که با معشوقه خود برای ملاقات خانواده او همراه شده و به یک سفر جادهای یکروزه میرود و ناگهان همهچیز در این میان به هم میریزد. این فیلم بر اساس رمانی با همین نام ساختهشده است و در آن به معنای واقعی تجسم این نظریه روانشناسی را میبینیم که احساسات از افکار ناشی میشوند و نویسنده در ابتدا و کارگردان در ادامه به طرزی این شک را در شخصیتها و داستان نشان میدهد که در نهایت مخاطب نیز نمیتواند تصمیم بگیرد دنیای افکار اوست که به زندگیاش معنا میدهد یا اشتراک واقعیت جبر زندگی و مرگ که برای او همسان با تمامی موجودات زنده کره زمین است؟! تا جاییکه شخصیت دختر، فیلمها و مفاهیم انتزاعی ذهن انسان را نیز از این تلاش همیشگی در جهت زنده ماندن مستثنا نمیکند. بر فرض که تنها مقصود خالقان این اثر نیز این تک سوال باشد باز هم میتوان آنها را موفق در به فکر فروبردن مخاطبشان دانست. گرچه داستان تنها به اینجا ختم نمیشود و همچون قصه اصلی، فیلم نیز سفری را با بیننده شروع میکند که انتهایش همچون زندگی هر لحظه غیرقابل پیشبینیتر میشود و در عین حال مدام آخرین ایستگاه را نیز که مرگ و نابودی است گوشزد میکند.
دیالوگها نقش بسیار مهمی در فیلم بازی میکنند و بار فلسفی فیلم در برخی سکانسها بیشتر بر دوش آنهاست اما تصویربرداری و رنگها به همراه میزانسن، همه زیرکانه حقایق اصلی را به بیننده نشان میدهند مانند بیشتر صحنههایی که در خانه پدر و مادر جیک، همه در یک سو نشستهاند و جیک بیشتر به صورت ناظری به آنها که در واقع درون روان او هستند، نگاه میکند. حتی در صحنه میز شام نیز زاویه فیلمبرداری و تدوین به همین منظور استفاده شده و جدایی کمرنگ جیک از آنها را به نمایش میگذارد.
شاید خط داستانی از نوع کلاسیک آن در داستان دیده نشود اما نوع برخورد شخصیت اصلی با حقیقت از واقعیت بیرونی به درون شروع میشود و دوباره با نگاهی خداگونه از بیرون به همه اتفاقات، به شناختی میرسد که مایهی آرامش نسبیای در او میشود.
اما جدا از فیلمنامه که در قسمتهایی بسیار ظریفتر از خود کتاب معادلهای گفتاری یا تصویری جایگزین کرده است، مانند شعری که دختر در ماشین به جای قصه کوتاهی که در کتاب تعریف میکند میخواند و یا نقاش بودن او و نقاشیهای داخل خانه پدر و مادر جیک، مانند نقاشی سرگردان بر فراز مه از دیوید فریدریش که یکی از ارجاعات کارگردان به تاریخ هنر و درهمتنیدگی آن با بشر و روان او در طول تاریخ است. مهمترین نقاط اتصال فیلم با کتاب که از جذابترین ویژگی هر دوی آنها به حساب میآید، عدم ارزشگذاری بر هر چیزی در داستان است که به بیننده فضای بیشتری برای همذاتپنداری با جنبههایی از روان شخصیتها و مسائل مطرح شده در داستان میدهد و همچنین فضاسازیای که در کتاب با کمکگرفتن از تخیل خواننده و در فیلم با وجود لوکیشنهای محدود، به وسیله تمهیدات مختلف سینمایی به خوبی جهان ذهنیِ تنها شخصیت اصلی داستان یعنی جیک را به تصویر درآورده است.
«دارم فکر میکنم تمومش کنم» بیشتر به مجموعه سوالهایی شباهت دارد که با زبان صمیمی و آشنای نویسنده آن یعنی ایان رید برای هر انسانی شروع میشود و چارلی کافمن به عنوان کارگردان و فیلمنامهنویس به آن جنبههایی اضافه میکند که خود، مجموعهای دیگر از سوالات حیاتی زندگی هر انسانی را مطرح میکند. هر مخاطب نیز به طبع دنیای روانی درون خودش و تجربیاتش به واسطه دیدن و شنیدن این سوالات، پرسشهای جدیدی برایش خلق میشود. این دور به گونهای ادامه مییابد که در میان این سوالها آن همدردی و همدلی انسانیای که به نظر سازندگان تا حدی جواب کارساز و مایه نجاتبخشی برای دردهای انسان است، جانی تازه میگیرد.
در کل فضای فیلمِ «دارم فکر میکنم تمومش کنم» و جزئیات آن به مقداری زیاد است که یا بعد از هر سکانس باید استراحتی به ذهن خود برای درک آن بدهید یا آن را چندین بار با فاصلههای متفاوت زمانی ببینید تا زبان آن و لذت ناشی از فهمش را چندین بار تجربه کنید.
مشخصات فیلم:
فیلم: دارم فکر میکنم تمومش کنم / سال ساخت: 2020 / کارگردان: چارلی کافمن
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله معرفی فیلم عشق دیوانه را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.