روزهاست که دیوارها صدایی به خود ندیدهاند و کرکرههای بسته و در جای خود خشکیدهاند. دیوارها صدایی نمیشنوند. پرچمها هیچکس را نمیبینند وهمنشینی نور با کرکرهها را سایهای قطع نمیکند. چرخها از سکون در نمیآیند. سکوت فرشها شکسته نمیشود . قفلها تا ابد باز نخواهند شد. آگهیهای ترحیمی که تصاویرشان مدتهاست مردهاند و آگهیهای ترحیمی که هیچوقت چاپ نشدند.
خاک بر همه جا خواهد نشست. چراغها خواهند مرد. راهها ادامهی خود را در تیرگی رها خواهند کرد. موشها اوراق را خواهند جوید. تار و پود پارچهها خواهند پوسید. باران چوبها را متلاشی خواهد کرد. ساختمانها فرو خواهند پاشید، شیشهها خواهد شکست، آجرها خواهد ریخت. صندلیها و طاقهها و میزها واژگون خواهند شد. باد همه را با خود خواهد برد.
این قابهای ساکن. زمان خواهد گذشت و قطعاتی از زمانی دور، ساکن و خاموش خواهند ماند که گذشتهی خود را فراموش کردهاند و مفهوم جاندار در وجودشان خشکیده است. جانداری خواهد آمد. در ذهن او درها و پرچمها و قفلها مفهوم گمشدهای خواهند داشت.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مجموعه عکس ۱۱:۱:۱۱ را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مشاهده کنید.