کتابون فیضیزاده هنرجوی کلاس عکاسی فاینآرت مدرسه آرتسنس در ترم دوم این کلاس موضوع مجموعه عکسش را حملههای عصبی که اغلب از آن به عنوان یکی از پیامدهای زندگی شهری و استرسهای آن یاد میشود انتخاب کرد، او در بیانیه این مجموعه آورده است:
دوباره شروع میشود؛ چشمهای پر از خوابم را باز میکنم. صدای آژیری که در پس آن خبری هولناک خوابیده هوشیارترم میکند؛ نمیدانم صدای پرخاش دو مرد برای تصاحب جای پارک است یا شاید هم آنچه من را از باز کردن چشمانم پشیمان میکند تصویر ساختمان سیمانی روبرو است که با قد بلندش همه جا راخاکستری کرده است. قلبم شروع به تندتر تپیدن می کند. ضربان که بالاتر رفت، مغز باور میکند که حادثهای ناگوار رخ داده است. آدرنالین و کورتیزول ترشح میشوند و من وارد چرخه باطل حمله عصبی دیگری شده و برای نفس کشیدن تقلا میکنم.
مدتهاست که با حضور سنگین و بدون توقف این حملهها دست و پنجه نرم میکنم. مثل خیلی های دیگر. ما شهرنشین ها این سنگینی را روزها و شبها ، از کوچه ای به کوچه ای دیگر میکشانیم و اغلب نمیدانیم که وزن بودن چه چیزی را تحمل می کنیم. "ازبخت یاریم " بود که ناگزیربه شناختش شدم و جنگیدن با آن را آغاز کردم. شاید مهارش کرده باشم ولی صورت پر از زخم و چشمان وق زده اش را در میان سیمانها و آهنهای این شهر بزرگ و مردمانش میبینم که گویا یادآوریست بر آنچه از سر گذراندهام و از سر میگذرانیم.
مجموعه پیش رو حاصل تلنگر سر برآورده از هجمه ای زهرآگین و خموش حملههای عصبیست که زندگی شهری به گلوی مردمانش ریخته و با نگاهی به اطراف بدون هیچ مبالغهای میتوان دید که در و دیوارمان، چهرهها، رنگها، ماشینها، اشیا و حتی درختان حضورش را فریاد میزنند. این مجموعه عکسهایی است از خود ما؛ همان مردمی که ندانسته و ناخواسته، تنها به جرم زندگی در یک کلان شهر، دست به گریبان این توده ناپیدا هستند. باشد که روزی فرا برسد خالی از بدخیمی بودنش ؛ روزی که تنها یادآورش، عکسهایی باشد که گرفتهایم.
کتایون فیضیزاده هنرجوی مدرسه آرتسنس
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مجموعه عکس تا وقتی که نمی خواستمش را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مشاهده کنید.