نوشته مهسا شهپرنیا هنرجوی مدرسه آرتسنس
عکاسی هنریست که میتواند به راحتی دغدغهها و ذهنیات هنرمند را به دیگران نمایش دهد و در اینکار ماریو جامکوملی یک عکاس مثال زدنیست. اگر شما هم دوست دارید عکاسی را بصورت حرفهای یاد گرفته و دنیا را آنطور که خودتان دوست دارید یا میبینید برای دیگران رویات کنید، اولین قدم شرکت در کلاس عکاسی مقدماتی مدرسه آرتسنس است تا در این کلاس بینظیر، کار با دوربین را بصورت کامل یاد گرفته و برای روایت داستانهایتان آماده میشوید.کاری که ماریو جاکوملی به بهترین شکل ممکن آن را انجام میداد.
این عکاس ایتالیایی (۲۰۰۰-۱۹۲۵) که میتوانید مقالات امید در جایی پیدا میشود که دردی هست و درخیال خاطرات را درباره آثار او بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مشاهده کنید را میتوان بیش از هر چیز عکاس اندیشههای درونیاش در آمیزهای از جلوههای واقعی و مصنوعی دانست، به طوری که درک عمیق وی از کشور و مردمش ضمن تسلط بر اشکال و عناصر گرافیکی، ترکیببندیهای جسور و سبک بصری ویژهای را خلق کرده است؛ حتا اولین مجموعه عکس حرفهای او - مشتمل بر همین عکس - نیز از این قاعده مستثنا نیست. در این مجموعه عکاس سه سال پیاپی ( از ۱۹۵۵ الی ۱۹۵۸م.) به عکاسی در آسایشگاهی پرداخته است که مادرش در سالهای توام با فقر نوجوانی او و در فقدان پدر خانواده در آنجا کار و امرار معاش مینمود.
این مجموعه پس از تغییر نام از «زندگی آسایشگاهی» به «لالایی» و پس از آن به «مرگ میآید و چشمهایت را خواهد گرفت» در سال ۱۹۸۳م. جمعبندی نهایی گردید. جیاکوملی که با عکسها و حتا عنوان این مجموعه با نگاهی به ظاهر بیاعتنا ولی در عین حال همدلانه گویی ما را به مرگ و شاید هم مرگ را به عیادت سوژههایش دعوت میکند، او مانند بسیاری دیگر از آثارش اندیشهاش را در هالهای از ابهام به ثبت رسانده است و مخاطب را در مرزی از امر واقعی و غیرواقعی قرار میدهد؛ واقعیتهایی محض و در عین حال گنگ همچون پیرشدن و مرگ.
در این عکس سوژهها یعنی پرستار و در تقابل او احتمالن یک موعظهگر و راهنمای مذهبی و شاید هم یک بیمار سالخورده و تکیده سیاهپوش به گونهای در قاب تصویر جیاکوملی قرار گرفتهاند که گذران زندگی و به عبارتی مرگ و زندگی را در نمایی بسیار نزدیک به هم و یا تقابلی دو جانبه نشان میدهد شاید پرستار سفیدپوش نمادی از زندگی است که بر قامت سیاه مرگ توفیق یافته است؛ و یا شاید به عکس پرستار صرفن نمایی از فرشته مرگ با قامتی استوار است که از کنار قامت خمیده و بیمار، پایان را یادآوری میکند، اما گویی هنوز زمان مرگ او نرسیده است؛ فرشته باید اکنون به سراغ دیگری برود.
در بستر سوژههای برجسته تصویر، پنجرهای به چشم میخورد که نگاه را به پسزمینه و فکر را به عمق میکشاند، در فضایی که کسی انتظار درمانی معجزهآسا و یا شاید حتا انتظاری جز مرگ ندارد آیا نشانههای زندگی همچون نور توان شکافتن فضای تاریک و ناامید مرگ را دارد؟
قطعیت و اطمینانی در کار نیست این اصل جیاکوملی در عکاسی و شاید تنها قطعیت زندگی است.
جیاکوملی که در پی عکاسیهای متعدد از چشماندازهای طبیعی، زندگی شهری و بومی و انسانها همواره این سوال را مطرح میسازد که چرا طبیعت بعد از هر بار مردن با بهاری دیگر دوباره زندگی را از سر میگیرد، اما برای انسان چنین چیزی محقق نمیشود، ممکن است در این تصویر آخرین واریخت زندگی را ثبت کرده باشد؛ شاید هم او صرفا هنر خود را به رخ کشیده، واقعیت امر در زاویه دیگری است.