نوشته حنانه افشار هنرجوی مدرسه آرتسنس
سریال «دِز»، به کارگردانی «لوییس آرنولد» روایتگر داستان واقعی قاتلی زنجیرهای است در قلب لندن.این مینی سریال در سه قسمت داستان «دنیس نیلسن» که او را دِز صدا می کنند، قاتل معروف انگلیسی در دهه ۸۰ میلادی را روایت میکند که طی پنج سال به دور از ظن پلیس، دستکم ۱۵ جوان را به قتل رساند.
سریال با تصاویری مستند از بیخانمانان دهه هشتاد میلادی لندن شروع میشود. جوانانی که از نقاط دور و نزدیک با امیدِ به واقعیت پیوستن رویاها و آرزوهایشان، برای یافتن آسایش و رفاه به این شهر بزرگ آمده بودند اما اکنون بی هدف و گرسنه، معضلی بزرگ برای جامعه و دولت وقت انگلستان محسوب میشوند.
دنیس نیلسون با بازی «دیوید تِنِنت» از سال ۱۹۷۸، ۱۵ نفر را به آرامی به قتل میرساند که کوچکترین آنها تنها ۱۴ سال داشته است. تا اینکه در سال ۱۹۸۳، بطور تصادفی پس از اکتشاف استخوان و بقایای انسان در یکی از فاضلابهای نزدیک محل زندگیش توسط پلیس دستگیر میشود.
هنگامیکه که کارآگاهان پلیس به او مشکوک میشوند، از او میخواهند تا آنها به داخل خانه ببرد. او بدون تعلل آنها را به داخل دعوت میکند. خانهای که بوی تعفن شدید آن مانع ورود کارگاه اصلی، پیتر جِی ( با بازی دنیل مِیز) به خانه میشود و هنگامی که از دنیس میپرسد که بقیه جسد کجاست او به آرامی به کمد اتاق اشاره میکند.
برخلاف کودکان بیگناه در داستان واقعی سریال (When They See Us) که تا حد توان برای اثبات بیگناهیشان تلاش میکردند،دنیس بی هیچ مقاومتی با پلیس همراه میشود، با آنها به اداره پلیس میرود و بی هیچ فشاری از طرف پلیس به قتلهایی که ماورای تصور پلیس، دو یا سه فقره نیست و پانزده قتل است، اعتراف میکند. این اعترافات به قدری شوکه کننده هستند که حتی وکیل او درکمال شگفتی علت و انگیزهاش از ارتکاب را میپرسد و او درکمال آرامش و خونسردی پاسخ میدهد: « امیدوار بودم شما این را به من بگویید.» گویی خود مسبب دستگیریاش شده و حالا نیز خوشحال است چرا که احساس رهایی میکند. او اسامی قربانیان را به یاد نمیآورد، ارزشی برای انسانها و خانوادههایشان قائل نیست، احساس همدردی و عذاب وجدان نمیکند و تنها چیزی که برایش مهم است سلامتی سگش است.
کارگاه جِی و گروهش با تلاشهای بسیار، تعدادی از قربانیان را شناسایی میکنند، اما به علت کمبود بودجه، مقامات بالاتر آنها را از ادامه تحقیقات منع میکنند. جِی، کارگاهی است متعهد، مسئولیت پذیر و دلسوز با مشکلات متعدد و خانوادهای از هم پاشیده و محروم از دیدار مرتب پسرانش. او با آرامشی درونی، نگاه شگفتزده، مشوش و امیدوار به تغییر، با دستگیری دِز و شنیدن اعترافاتش، برای پیدا کردن تمامی جوانان تلاش میکند، حتا پس از منع شدن از ادامه تحقیقات. او با خانواده قربانیان صحبت می کند، به دنبال نجات یافتگان میرود و آنان را برای حضور در دادگاه و شهادت راضی میکند.
سریال با روندی سریع وارد موضوع اصلی شده و برخلاف بیشتر سریال های جنایی از فلش بک و یادآوری خاطرات استفاده نمیکند، تدوین های پیچیده به کار نمیگیرد و رویداد ها را بر روی یک خط صاف روایت میکند. اما از پرداختن به تمامی ابعاد مختلف داستان و شخصیت ها خودداری کرده که این نقطه ضعفی بزرگ برای این سریال خوشساخت محسوب میشود.
دنیس نیلسون فردی است آرام، خودشیفته، تشنه توجه، بی روح و سنگدل با عینکی بزرگ، موهایی مرتب بر پیشانی و سیگاری در دست و میان مردم و همکارانش فردی قابل احترام است که از قضا درگذشته عضو اداره پلیس هم بوده که همین سبب تشویش بیشتر پلیس و مردم شده و حساسیت مسئله را بیشتر میکند.
در همان اپیزود ابتدایی سریال، بینندگان با روش پیدا کردن قربانی، از بین بردن بقایای اجساد و همچنین بخشی از شخصیت قاتل زنجیرهای آشنا میشوند. قربانیانِ او بیشتر جوانانی آسیب پذیر، تنها و اغلب گرسنه و خسته هستند که او به سادگی اعتمادشان را جلب کرده و سپس با خفه کردن، جانشان را میگرفته است. دز قاتلی است قسی القلب و درعین حال منطقی که با آزمون و خطا بهترین روش از بین بردن اجساد را در طول زمان پیدا کرده؛ بعضی را در باغچه خانهاش چال کرده، بعضی دیگر را در دیگ آشپزخانه جوشانده و بر بعضی ها سیفون توالت کشیده و همان طور که خودش تشریح میکند این مراحل برایش مانند تمیز کردن یک دیس غذا بعد از یک مهمانی بوده است.
هنگامی که نویسنده معروف برایان مسترز درخواست قاتل زنجیرهای برای نوشتن زندگینامه را میپذیرد، در جستجوی علل این رویدادها، گذشته، کودکی و احساسات او را کاوش و نقاشیهایی که قاتل از خودش و قربانیاش کشیده را میبیند. جایی که متوجه میشویم شاید مهمترین مسبب رفتارهای او با قربانیانش، اولین برخوردش با مرگ و اختلالات روانی ناشی از آن باشد. هنگامی که در شش سالگی با بدن سرد و مرده پدربزرگ روبهرو میشود، در جواب پرسش های کودکانه او میگویند پدربزرگت خوابیده است. شاید همین در کنار عقده کنترل او باعث می شود که با اجساد ارتباط بیشتری پیدا کند، محترمانه با آن ها برخورد کرده، حتا در کنار آنها تلویزیون ببیند، صحبت کند و در آخر آن ها را در زیر ساختمان دفن کند. او با منطق و دلیل خود را برحق میداند و هرگز از کارهایش متاسف نیست.
از نکات قوت مینی سریال «دِز»، میتوان به تیم بازیگری خوب و هماهنگی میان آنان اشاره کرد. دیوید تِنِنت با لحجه، لحن و نگاههای بی روح، خونسردی و دلمردگی نیلسون را به خوبی به نمایش میگذارد. او در عین همکاری با پلیس اطمینان دارد که آن ها نمیتوانند جرایم او را اثبات کنند و سعی در تبرئه کردن خود با اثبات عدم سلامت روانی و عقلی دارد. اما در نهایت از کرده خود پشیمان نیست و در چارچوب اخلاقی خاصی که برای خود چیده، اعمالش را نه تنها نادرست نمیداند بلکه مسبب را سیستم نادرست می داند و در نظرش با کشتنشان به آن جوانان کمک نیز کردهاست.علاوه بر این، سریال به مشکلات سیاسی و اجتماعی آن دوران انگلستان اشاره میکند و سیاستمداران را به گونهای زیرسوال میبرد.
فضاسازی، نورپردازی، طراحی صحنه همگی اتمسفر شهر لندن در آن زمان را به خوبی نمایش میدهد که این خود از دیگر نقاط قوت سریال است اما به نظر میآید که کوتاهی سریال صدماتی به آن وارد کرده، شخصیتهایی پیچیده که با نپرداختن و پخته نشدن به قدر کافی در سایه فرو رفتهاند و در این میان در صدر آنها خود دنیس قرار دارد.
سریال دِز، در سه قسمت تماشایی، همچون کتاب برایان مسترز با نام «کشتن برای همراهی»، با تمامی کاستیها، تصویر انسانی به ظاهر معمولی را به نمایش میگذارد که برای مورد احترام قرارگرفتن، دوست داشته شدن و گریز از تنهایی، مشکلات، اختلالات و رازهای خود را در پس ظاهر آرام و موقرش پنهان میکند. ظاهر سازیای که همراه با اعتماد سبب از دست رفتن افراد زیادی میشود و هر چه داستان آن بیشتر پیش میرود ببینده را شگفتزدهتر میکند.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله مربوط به معرفی سریال تایم را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.