نوشته حنانه افشار هنرجوی مدرسه آرتسنس
«خدمتکار» مینی سریالی ساخته «مالی اسمیت متزلر»، اقتباسی است از کتابی به همین نام که توسط «استفانی لند» نوشته شدهاست. این سریال ۱۰ قسمتی ماجرای زندگی اَلکس، با بازی «مارگارت کووالی»، مادرِ بیست و پنج سالهای را نمایش میدهد که برای ساختن زندگی بهتر برای خود و دختر سه سالهاش مَدی، تصمیمی ناگهانی میگیرد.
داستان این سریال هم مانند سریال بی ایمان «Unorthodox» درباره فرار و رها شدن از محدودیتهاست. داستان از جایی شروع می شود که اَلکس، نیمهشب به همراه دخترش و به صورت پنهانی، شان را ترک میکند. آنها که نه پول کافی دارند و نه جای مناسبی برای خواب و حمایتی هم از طریق دیگران و حتا مادرش دریافت نمیکنند، شب را به اجبار در ماشین میگذرانند.
اَلکس که تنها انگیزه و علاقهاش نویسندگی بوده، در همان اوایل آشنایی با شان موفق به دریافت بورس تحصیلی این رشته در شهری دیگر شدهبود که به دلیل بارداری ناخواسته این فرصت را از دست داده و درگیر مسائل زندگی میشود.
رفتارهای خشونت آمیز «شان» از اوایل بارداری اَلکس شروع میشود، رفتارهایی که با آسیب فیزیکی همراه نیستند اما به همان میزان بر روح و روان او خدشه وارد میکنند. اَلکس نزدیک به سه سال و با وجود این مشکلات به زندگی مشترک با شان ادامه داده تا شبی که شان از روی عصبانیت یک ظرف رابه سمت الکس پرتاب میکند، ظرف به الکس برخورد نمیکند اما در نزدیکی صورتش به دیوار برخورد کرده و تکهتکه میشود. بعد از این اتفاق است که الکس از ترس این که مبادا این رفتارها تشدید شوند و آسیبی به دخترشان برسد، خانه را ترک کرده او را بدون اینکه برنامهای برای آیندهشان داشته باشد با خود می برد.
شان فردی است کنترلگر، پرخاشگر و دائمالخمر که در دوران کودکی و نوجوانی آسیبهای زیادی دیده، از طرفی اَلکس هم از کودکی به دلیل جدایی والدینش و سفرهای تمام نشدنی و روحیه دمدمی مادرش ماجراهای زیادی را تجربه کرده، با این حال نوشتن همواره به او در کنار آمدن با این مسائل کمک کردهاست.
سریال به خوبی نقش طرحوارهها را نمایش میدهد، طرحوارهها و باورهایی درونی شده که درعین مخرب بودن، همین که در محدوده آنها قرار بگیریم، احساس امنیت را در ما به وجود میآورند. اَلکس که در کودکی شاهد دعواهای والدینش بوده در بزرگسالی هم فردی را انتخاب کرده که با او همانگونه رفتار میکند، فردی آسیب دیده مانند خودش؛ و درپی این تصمیم و انتخاب، دخترش را هم به گونهای وارد این چرخه معیوب کرده است.
اَلکس پس از تصادفی ماشینش را نیز از دست میدهد و پس از گذراندن شب در یک بندر، با استفاده از کمکهای دولتی مخصوص افراد آسیب دیده از خشونتهای خانگی، در یکی از پناهگاههای حمایت از زنان مستقر میشود، جاییکه خوشحال است برای اولین بار در کنار دخترش در آرامش میخوابد. اما اَلکس و شان برسر کسب حضانت دخترشان، دچار کشمکش و دعوای حقوقی میشوند و به دنبال آن، او به عنوان خدمتکار در یک شرکت محلیِ خدمات نظافتی کار پیدا کرده و در شیفتهایی به منازل مختلف می رود و آنها را تمیز می کند، کاری سخت که تمام امید او را برای ادامهاست.
سریال خدمتکار در بسیاری از مواقع فلش بکهایی به گذشته اَلکس شخصیت اصلیاش دارد و مسیری که او از کودکی و جوانی با آدمهای زندگیاش طی کرده و اکنون به اینجا رسیده را به خوبی نشان میدهد؛ یکی از بهترین قسمتهای این سریال جاییست که الکس خانه مادریِ یک تبهکار که به تازگی خبر دستگیریاش منتشر شده را تمیز میکند و در آنجا خاطراتی را به یاد میآورد که دلیل جدایی والدینش از یکدیگر بوده. در همین میان یک دوست قدیمی(نِیت) را ملاقات میکند که در گذشته به او علاقهمند بوده و اکنون پس از جدایی از همسرش پسری هم سن مَدی دارد. اَلکس در هنگام ملاقات به یاد میآورد که همیشه نیت را به علت حضور و علاقه به شان نادیده میگرفته و این احساس پشیمانی را به بیننده هم منتقل می کند؛ با این حال نِیت کمکهای جبران نشدنی به اَلکس و مَدی می کند.
یکی از نمادهای زیبای سریال،آنجاییست که اَلکس در چاه سیاه افسردگی در دل مبل زرد خانه قدیمی به کرختی و بی رمقی بازگشته و گویی اتفاقات اطراف با یک دیوار فاصله به گوش و چشمانش میرسد، انگار او در ذهنش زندگی میکند و با لَختی به محیط و زمان اجازه گذر میدهد، اما برای نجات روح دخترش و البته خودش باید دیوارهای این چاه را کنار زده و تقلا کند.
این مینی سریال نمایشگر واقعیات و روزمرگیهای انسانهای مختلف است و بسیار واقعی هم اینکار را انجام میدهد، در این سریال هرشخصیتی از کم اهمیتترین تا پررنگترین فرد خاکستریست و با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکند تا نشان دهد زندگی همواره آسان و ساده نیست. واقعیاتی که می توانند الهام بخش باشند و اثرگذار و درعین حال گاهی کند و تکراری.
از دیگر نقاط قوت این سریال شخصیتپردازی خاکستری عمیق و باورپذیر و بازی اثرگذار بازیگران به خصوص مارگارت کوالی در نقش اَلکس است که با حالات چهره و فیزیکاش به خوبی درماندگی، سردرگمی، مهار احساسات و تلاش برای بقا را نشان میدهد و احساس همدردی و همذات پنداری را در مخاطب برمیانگیزد، در کنار او مادر ناتوان و پرسروصدایش که در انتخاب مردانی نامناسب به عنوان پارتنر تبحر دارد و البته با تصمیمات نامعقول که اعصاب ببینده را هم حتا خورد میکند و شان با بازی نیک رابینسون که خود هم محصول زندگی بیماریست که او را تبدیل به فردی رنجور و آسیبدیده کرده اما برای دخترش پدر دلسوز و خوبی است و ضمن اینکه تلاش زیادی برای رشد و بهبود خودش میکند.
ویژگی مثبت دیگر سریال «خدمتکار» مدت زمان لازم برای تغییر است که به خوبی مورد توجه قرار گرفته؛ تغییرات خیلی وقتها ناگهانی اتفاق نمیافتند، شخصیتها ناگهانی تغییر نمیکنند و برای اینکار تلاش و زمان لازم است. با این همه ریتم سریال گاهی کند میشود و گاهی بی اعتماد به بعضی از مردان و گویی تغییرات و عملکرد این افراد را واقعی تلقی نمی کند.
سریال خدمتکار خشونتهای خانگی بخصوص خشونت روانی را در بطن جامعه متمدن امروزی بهخوبی نشان داده و آن را به اندازه خشونت فیزیکی مهم میشمارد و علاوه بر آن، سختیها و اشکالات سیستم حمایتی از خشونت دیدگان را مورد انتقاد قرار میدهد.
سریال خدمتکار، نمایش زندگی مادری است تنها، با گذشتهای پر درد و ترسهایی درونی شده که با یک تصمیم جسورانه و تلاش زیاد، تمام موانع و سختیهای مسیری ناهموار را به جان میخرد تا زندگی بهتری را برای دختر و خودش بسازد. او چرخهای تکرار شونده را می شکند تا نه تنها داستان زندگی خودش را بنویسد بلکه آینده خوبی را با تمامی دوری و دشواریهایش بسازد.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله معرفی سریال غرش Roar را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.