برزخ رویاهای ناتمام
برداشتی آزاد از یک عکس


 

برزخ رویاهای ناتمام

 

نوشته هنگامه حیدری هنرجوی مدرسه آرتسنس

در عکس فضای نه‌چندان بزرگی را مشاهده می‌کنیم که راه به جایی ندارد جز دری که انگار باید از دالانی باریک و سرد و تاریک عبور کرده باشی تا به اینجا برسی.آنچه می‌بینیم طاق بلندی ست اما بی روزن، سقفی پوسیده و بی روح به قدمت آفرینش انسان و دیوارهای کثیف و کف زمینی نمور و پر از لکه و دو مرد که گویی به انتظار نشسته‌اند.
درحال و هوای عکس که فرو می روم برای من به برزخ می ماند. برزخی که این دو مرد را احاطه کرده، انگار که منتظر هستند تا دریچه‌ای گشوده شود و از آنجا رهایی یابند.شیر آبی که شاید آنجاست تا آنها با خیال خامشان دست و روی را از رو سیاهی بشویند. و دو لکه سیاه که کمی جلوتر از مردها روی زمین افتاده و انگار ممکن است هر لحظه دهن باز کند و سیاهچاله ای شود و آنها را به قعر دوزخ فرو برد.
مرد سمت راست سرش را پایین انداخته و گویی نگاهش به دستانش است. انگار با خودش یادآوری می‌کند چه چیزهایی در چنته دارد. شاید دست خالی‌اش را نگاه کرده و حسرت می‌خورد و شاید دست‌های آلوده به گناهی دارد که آنها را با پشیمانی نظاره میکند.
نکند نگاهش به پای چپش است که نمی‌داند کی و کجا کج گذاشته و با خود فکر می‌کند پا به چه راه‌هایی که گذاشته و یا چقدر راه نرفته پشت سر خود به جا نگذاشته است.
بالای سرش کمی مایل به راست تصویر طاقچه‌ای تاریک است. انگار که راه ورود به بهشت از آنجاست و منتظر است گشوده شود تا اورا از این برزخ رها کند. هرچند حتم دارم دلشوره این را در دل دارد که سرانجام به دوزخ می‌رود یا بهشت.
و اما مرد سمت چپ؛ انگار مدت‌هاست که آنجا نشسته است و در سکون و سکوت غرق شده، پاهایش را روی هم انداخته و دست‌هایش را آرام روی پاهایش قرار داده، از فکر کردن دست برداشته و انگار سرنوشتش را به دست تقدیرش سپرده است.
طاقچه ی بالای سرش دارد که با نوری از ناکجا روشن می شود و شاید اگر نور زودتر بر روی طاقچه افتد اینبار نوبت او باشد که از این برزخ رهایی یابد.
 
اگر عکاس این عکس را می‌شناسید نامش را به ما اطلاع دهید.

 

اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد می‌کنیم مقاله به‌علاوه درد را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.

 
مهشید صابری
۱۴۰۲/۰۷/۰۸
5
0
0

چه نقد و عکس خوبی بود 


تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید