سریال زمان (Time)، مینی سریالی ۳ قسمتی محصول سال ۲۰۲۱ شبکه
BBC1 است که شان بین(
Sean Bean) و استفان گراهام (
Stephan Graham) بازیگران اصلی آن هستند. زمان(که در اینجا به معنای دورانی که درحبس یا تنبیه سپری میشود به کار برده شده است)، داستان موازی دو مرد را در نقطه اشتراکی به نام زندان نمایش میدهد، یکی زندانیست و دیگری زندانبان. این مینی سریال روایتی است از اثرات مخرب تنبیه، در شکلی به نام زندان. آمیختهای از خشونت، ناامیدی و تنش، جایی که نه تنها برای زندان اولیها مناسب نیست و باعث متنبه شدن آنها نمیشود بلکه زخمهایی عمیق و دردناک بر روح و روانشان باقی میگذارد که اثرات آن اجتناب ناپذیر است.
سریال با ورود مارک کابدن (با بازی شان بین) به زندانی در لیورپول آغاز میشود. او که معلمی است حدودن ۵۰ ساله، به دلیل رانندگی در هنگام مستی و کشتن یک مرد دوچرخه سوار محکوم شده و باید ۴ سال را در محیطی عجیب و خطرناک با کابوسهای شبانهاش بگذراند.در مقابل اریک مکنالی، با بازی استفان گراهام، زندانبانی است مقتدر، وظیفه شناس و دلسوز با ۲۲ سال سابقه که با فضای زندان آشنایی زیادی دارد و همچنین در نزد زندانیان از احترام زیادی برخوردار است. همگی او را با نام رئیس می شناسند و از او حساب میبرند تا اینکه یکی از زندانیان از حضور پسر اریک در زندانی در یک شهر دیگر باخبر شده و از آن برای تحت فشار گذاشتن، باجگیری و تهدید رئیس استفاده میکند.در اینجا میتوانیم شباهتهایی میان این سریال و
سریال صحنههایی از یک ازدواج پیدا کنیم چرا که در هردو فردی متعهد و وظیفه شناس تحت تاثیر عوامل بیرونی مجبور به گرفتن تصمیماتی ناخوشایند میشود.
هر دو این افراد، انسانهایی هستند معمولی و اخلاق مدار از دل جامعه که به سبب انتخابهایشان در مسیری قرار گرفتهاند که به هر طریقی باید با پیامدهای آن مواجه شوند. مارک کابدن در هنگام ورود به زندان با طیف وسیعی از تنوع اجتماعی روبرو میشود، دامنه گستردهای از سن، سواد، نژاد و مذهب؛ نمایی متفاوت از جامعه مدرن امروزی که اقشار مختلف را درگیر خلاف و قانون شکنی کردهاست. در میان این افراد یکی از دانشآموزان قدیمی مارک او را به یاد میآورد و پس از مدتی هم اتاقیاش میشود؛ جوانی که از سر غرور و برای حفظ آبرو، جوان مغرور دیگری را کشته و در جستجوی بخشش دست و پا میزند، جستجویی ناکام که او در مسیری نادرست قرار میدهد و او را گرفتارتر از گذشته میکند.
مارک هم مثل او به دنبال بخشش است و کابوس همسرِ مردی که به قتل رسانده، او را رها نمیکند. همسرِ مارک، از او به دلیل اعتیاد به الکل و بعد هم محکومیتش به زندان جداشده و تنها پسرش، تام، ۱۴ ساله است و از طریق تلفن با او ارتباط دارد و تنها ملاقات کنندههایش والدین سالخوردهاش هستند.سریال با تاکید بر معلم بودن مارک سعی در نشان دادن جایگاه اجتماعی و اخلاقی دارد که همواره معلمان در جوامع دارا بودهاند که گویی باید آنها را از انجام کارهای نادرست برحذر دانست. علاوه بر این، پافشاری بر پایبندی به ارزشهای اخلاقیِ ساده، به عنوان آسانترین راه رستگاری و نجات انسان، در سرتاسرِ زمان جریان دارد. مارک عمیقن به دنبال بخشش است، نه تنها از خانواده مقتول بلکه از خانواده خودش، والدینش، پسرش و از همه مهمتر از خودش. زمانی که بلاخره موفق می شود با خودش کنار بیاید به آرامش درونی میرسد.
از سوی دیگر اریک مک نالی که زندگی روزمره خود را درکنار همسرش میگذراند، با تهدید شدن جان پسرش توسط آن زندانی، برسر یک دوراهی مانده و باید تصمیم سختی بگیرد که درستکاریاش را حفظ کند و خواستههای فرد تهدید کننده را نادیده بگیرد یا جان پسرش را از تهدیدات نجات دهد. اریک از محرومیت هیجانی رنج می برد، هنگام ملاقات پسرش، هیچگاه او را بغل نمیکند و با فاصله از او مینشیند درحالی که پسرش تمام زندگی اوست. تصمیم او و قرار گرفتن در مسیری که تبعاتش را پذیرفته، او را درگیر چالش های روحی و ذهنی مشابه با مارک میکند، با این حال مایک هیچ گاه نور امید خود را از یاد نمیبرد و همواره به سمت آن حرکت میکند.
سریال در کنار نمایش فضای خفقان آور زندان و خشونت میان زندانیان و حتا زندانبانان و روشهای کنترلی، افرادی را هم نشان میدهد که دلسوزانه امیدوارند به ایجاد تغییر و برای آن تلاش میکنند. در میان همه شخصیتهای ناامید و گیر افتاده حاضر در این سریال، راهبهای است به نام مری لوییز که صادقانه با زندانیان همراهی میکند و دورههایی برای نوجوانان برگزار کرده تا با شنیدن تجربههای زندانیان آنها را از محکومیت مجدد دور کند، جایی که کمکهای مارک(یکی از شخصیتهای اصلی سریال که یک معلم بازنشسته است) بسیار چشمگیر مینماید و سبب جلب اعتماد بسیاری میشود و خودش هم با اینکار احساس مفید بودن میکند و البته در طول سریال میبینیم که کارگردان با نشان دادن روزهای گذشته از محکومیتِ مارک کابدن، مفهوم جدیدی از زمان را که تنها برای او و اریک قابل درک است را برجسته میکند. زمانی که مفهوم اصلی خود در زندگی عادی و روزمره را از دست داده و اکنون برحسب تصمیمات و قدمهایی که در لحظه برمیدارند میایستد، کش میآید و یا از سر گرفته میشود.
نویسندگی خوب، بازیگران کاربلد و بازیهای قوی، نورپردازی آبی و کدر، و طراحی صحنههای تاثیرگذار از نقاط قوت این مینی سریال سه قسمتی است که شاید در نگاه اول کوتاه به نظر رسد اما برای روایت وقایعاش کافیست. روند سریال کند پیش میرود اما کشش زیادی دارد که مخاطب را وادار میکند داستان مارک و اریک را تا انتها دنبال کند و در همین سه قسمت هم بخوبی تمامی چالشهای عاطفی و روحی و تلاشهای انسانهایی را نشان میدهد که با هر جایگاه اجتماعی و یا گذشتهای به سبب شرایط و تصمیم های نادرست و شاید درست در زندگیشان محکوم میشوند، تصمیماتی که باید پیامدهای آن را بپذیرند و سختیهای آن را به جان بخرند و در نهایت مسیر خود را به سوی رستگاری یا تاریکی پیش ببرند.
سریال Time در همان نقطهای که شروع میشود به پایان میرسد و با استفاده از همهمه درگیری و شلوغی محیط، با تاثیرگذاری بیشتری تنهایی مارک و اریک را به تصویر کشیده و با درکنار هم قرار دادنشان، بیشتر این دو نفر را به صورت دو روی متفاوت یک انسان نشان میدهد: مارک در برابر زورگویی از خودش دفاع میکند، با شرایط زندان کنار می آید و کاری جز آنچه درنظرش درست است انجام نمیدهد حتا اگر خطری او را تهدید کند؛ این درحالی است که اریک درمقابل بزرگترین ترسش و برای نجات پسرش، قدرتمندی، اقتدار و درستکاریاش را کنار گذاشته و تسلیم خواستههای فرد تهدید کننده میشود.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله درباره سریال دفاع از جیکوب را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.