اروین یالوم روانشناس معتقد به فلسفه هستیگرایی در آثارش همواره بر این موضوع تاکید دارد که انسان هرچه قسمت بیشتری از زندگی را نزیسته باشد، به همان مقدار بیشتر از مرگ میترسد. فیلم سرزمین خانهبهدوشها با تاکید بر این جمله و چیزهای دیگری که همگی زیر سایه مرگ معنای بیشتری پیدا میکنند داستانش را تعریف میکند. داستانی که البته بیشتر به ناداستان شباهت دارد، همین نکته تازگی خاصی به فیلم میبخشد و جذابیت آن را بالاتر میبرد. توجه به دغدغههای اجتماعی که در باب مسائل انسان مدرن در دوره میانسالی، و آزادیای که پس از بازنشستگی نصیبش میشود به همراه مشکلات اقتصادی از جمله نکات خوبی است که فضای داستان فیلم و زندگی شخصیتهایش را واقعیتر و قابلباور میکند.
فیلم سرزمین خانهبهدوشها
«Nomadland» که در سپتامبر ۲۰۲۰ در جشنواره ونیز به نمایش درآمد، شیرطلایی و پس از آن جایزه انتخاب مردمی تورنتو را نیز ازآن خود کرد.علاوه بر اینها سه جایزه مهم بهترین فیلم، بهترین کارگردان و بهترین بازیگر زن در جشنواره اسکار نیز به این فیلم که به نسبت با بودجه بسیار کمی تولید شده رسید. داستان فیلم با فرن شروع میشود که پس از مرگ شوهرش تصمیم گرفته با یک ون در تمام آمریکا سفر کند.اوکه برای تامین هزینههای این سفر طولانی پساندازی ندارد برای تامین مخارجش مدتی در هر منطقهای که کار پیدا میکند، میماند. البته که این چنین روشی برای زندگی کردن سختیها و هیجانات خاص خود را دارد و حتا مورد مخالفت بسیاری از اعضای خانواده و آشنایانی قرار میگیرد که درک انتخاب فرن برای این سبک زندگی آنهم در این سن وسال، برایشان مشکل است. همه اینها در خرده داستانهای کوچکی به تصویر درمیآید اما همچنان شخصیتهای دیگری که چون فرن خانهبهدوش هستند نیز با داستانها و دلایل خود از گوشه و کنار به روایت اصلی فیلم وارد میشوند.
بسیاری از فیلمهایی که بر اساس یک کتاب ساخته میشوند بیشتر فلسفه خود و لایههای پنهان داستان را مدیون ذهن نویسنده کتاب هستند. سرزمین خانهبهدوشها نیز از این امر مستثنا نیست؛ فیلم و یا همان داستان بعد از معرفی شخصیت اصلیاش و فضای وجودگرایش، مرگ را در قالب ناپایداری جزء به جزء زندگی انسان به نمایش میگذارد. تم آبیرنگ نماها و غروبهای مکرر استفاده شده در فیلم نیز مدام این ناپایداری را متذکر میشوند. اما در تقابل با این سردی و ناپیداری دو نماد از زندگی میز مدام در فیلم تکرار میشوند؛ یکی از نگاهی کلیتر است و به دوره حضور انسان و یا ماهیت درهم پیچیده زندگی در قالب نماهایی باز با آسمانی که بیشتر کادر را پر میکند دیده میشود و و آن دیگری انگار تعلق به مایی بزرگتر است و در قالب سکانسهای مربوط به کمپی که مدتی فرن در آن میماند به مثابه جامعهای، با انسانهای رها برای مخاطب تشریح میشود.
گویی هر دوی اینها در کنار وابستگیهای انسانی چون روابط و یا خاطرات از جمله سپرهای دفاعی انسان در مقابل نابودیای است که سرنوشت محتوم تمام موجودات هستی به شمار میرود. اما بعد از اقرار به چنین واقعیتهایی آشکار، نویسنده راهی شخصیتر را برای شخصیت اصلی این داستان برمیگزیند و آن چشم دوختن به خود مرگ نه به عنوان تراژدیای وحشتناک بلکه دلیلی برای هرچه با ارزشتر دانستن زندگی و لذتبردن از آن است. در این فیلم شگفتانگیز، یکی از تمهیداتی که به کمک تصویر میآید و در جاهایی حتا موثرتر از آن دیده میشود موسیقی مینیمال و قوی لودوویکو اینائودی است که در بطن خود احساسی را خلق میکند که به گونهای با این جمله برابر است: زندگی مانند مشتی شن است که هرچه آن را سفتتر بگیری بیشتر از دست میرود.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله معرفی فیلم قدرت سگ را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.