نوشته اشکینه محمدی هنرجوی مدرسه آرتسنس
عکاسی صحنهپردازیشده Staged Photography سبکی از عکاسی است که به روایت مفهومی برساخته توسط هنرمند میپردازد، داستان و صحنهای میسازد، پیامی منتقل میکند، رویا میآفریند و دگرگون میکند. صحنهپردازی ذهنیات و دغدغههای عکاسان را به کمک لنز دوربین ثبت و به چشم مخاطبان میرساند این سبک از عکاسی ار اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم شکل پررنگتری به خود گرفته و جایی ویژه در بین عکاسان باز کرده است.اگر به این سبک از عکاسی علقمند هستید ما در مدرسه آرتسنس کلاس عکاسی صحنهپردازی شده را برگزار میکنیم و شما با شرکت در این کلاس میتوانید مهارتهای خود در این سبک از عکاسی را به سطح بسیار بالاتری برسانید.
از جمله مشاهیر سبک از عکاسی صحنه پردازی شده میتوان از گرگوری کرودسون Gregory Crewdson که عمر کارهای هنریش به بیش از سی سال میرسد نام برد. آثار او معمولن هم بصورت تک فریم و هم بصورت مجموعه عکس ارائه میشوند و برای تولید این آثار او با هزینههای هنگفت از بهترین نورپردازیها، تجهیزات، هنرپیشهها و حدود ۵۰ یا ۶۰ نفر نیرو استفاده کرده تا تصاویری فاخر و شگفتانگیز که ابتدا در ذهن خلاقش شکل گرفته را ثبت کند بطوریکه چشمهای مخاطبانش را میخکوب کرده و فکرهایشان را درگیر کند تا داستانی و یا مفهومی در دل عکسها کشف کرده و به دنیای دیگر بروند، دنیایی ساختگی توسط عکاس و مخاطبان، دنیایی پر از تعلیق و خلا که روحشان در آن جوانه میزند.
کرودسون داستانهایی که در ذهن خود دارد را در صحنه پیادهسازی میکند، اما به گونهای که مخاطبان می توانند برداشتهای متفاوتی داشته باشند، او ابتدای خط داستان را نوشته و کشف انتهای باز و پر از تعلیق آن را به دست مخاطبانش میسپارد و اجازه میدهد آنها رویاپردازی کنند و در شکل گیری پیام این آثار فاخر سهیم شوند. جرقههای ابتدایی کارهای او به گفته خودش زمانی شکل گرفته که او در دفتر پدرش که رواندرمانگر بوده و مشاورههایی که با مراجعانش داشته حاضر میشده و سخنان آنها را میشنیده است. کرودسون اشاره کرده که بسیاری از داستانهایی که به صحنه میکشد را از روایتهای واقعی افراد مختلف الهام گرفته و همچنین اذعان میکند که در طول سالهای کاری و در دورههای مختلف از آثار هنرمندانی همچون ادوارد هاپر(نقاش)، دایان آربس(عکاس) و آلفرد هیچکاک (کارگردان) تاثیرات زیادی گرفته است. در کارهای کرودسون و این هنرمندان میتوان تعلیق و سرگردانی انسانها را به خوبی لمس کرد انسانهایی که به ظاهر در کنار هم اما غرق در فردیت خویشند. در کنار یکدیگرند اما ارتباطی بینشان برقرار نیست یا حداقل ارتباط قلبی و عمیقی آنطور که باید نیست. نکته مشترک آثار گرگوری کرودسون سرگردانی و حیرانی انسانها و بزنگاههایی پر از تردید که انسان معاصر هم به شدت با آن رو به روست میباشد. آدمهای آثار او در موقعیتهایی غوطه ورند که به شدت در آن گیر افتاده و دست و پا میزنند، و حتا در این زمانها هم بی روح و مسخ شدهاند انگار.
او به خوبی این احوالات را در چهره افراد، با نگاههای خیره و سرد نشان داده است. کرودسون حضور توامان امید و ناامیدی، ویرانی و آبادی، شکست و بارقههای امید به آیندهای نامعلوم را با شناخت نور و استفاده صحیح از ابزارهای نورپردازی و با عناصر و اجزای مورد استفادهاش به خوبی به ذهن مخاطب تزریق میکند. شاید این ها نتیجه ذهن مشوش خودش است، خلا و گمگشتگی که خودش و بسیاری از انسانها در دوران معاصرتجربهاش کردهاند، احوالاتی که او به خوبی آنها را با فریز کردن لحظهای برساخته در یک قاب، آنها را به چشم و مغز ما شلیک میکند. با روایتی بی انتها و مبهم.
در یکی از آثار کرودسون زنی باردار را میبینیم درمقابل در خروجی که نیمه باز است، او رو به نور ایستاده، شاید این زن با خود فکر میکند که چه انتخابی انجام دهد؟ برود یا بماند؟ خانه به هم ریخته است و همین راههای خروج و نورهایی که از بیرون میتابد نمادی از امید و مسیرهای روشن پیش روی خودش و فرزندی که در جانش نقش بسته( که شاید خودش بزرگترین نشانه و نماد امید است) باشد. فرصتی برای خروج از تاریکی ها، بن بستها و اجبارها. اما در سوی دیگر کادر مردی را می بینیم که با اینکه گویی پدر آن بچه و همسر آن زن است اما پشت به آنها و بی تفاوت روی تخت مچاله شده رو به دیوار، در فقدان نور، به سمت موانع که شاید بتوان این ها را به ناامیدی تشبیه کرد. همچنین لباس های مچاله روی زمین، ملحفههای مچاله روی تخت که میتواند نشاندهنده تعلق نداشتن این لباس ها و وسایل به این دو باشد و تعلیق در پاسخ این سوال که آیا این زن، از همه چیز دلکنده و از این وضعیت عبور می کند یا خیر؟ آیا شجاعتش را دارد؟ این افراد در یک فضا هستند در کنار هم هستند اما با هم نیستند یکی نیستند آنها به هم و به آن فضا تعلق ندارند و در خلاای خفه کننده غرق شدهاند.
در عکسی دیگر از کرودسون به نام مادر و دختر، فضایی سرد و زمستانی با درختانی بی برگ را مشاهده میکنیم، رنگها و اجزای به کار رفته در داخل خانه فاقد هرگونه احساسی هستند. چهره مادر و دختری را میبینیم که امیدی ندارند، چهره آن دو هم مانند حجم عظیم برفهای داخل عکس یخ زده است اما مانند اغلب کارهای کرادسون در این تصویر هم میتوان بارقههای امید را یافت. پنجرههای قدی بزرگ که نمادی از روشنایی و نور است. دری که کمی لای آن باز گذاشته شده تا هوای تازه و انرژی بخشی در فضا جریان پیدا کند و همچنین مادر و دختری که در کنار هم هستند. مادر سرش را روی پای دخترش نهاده و دختری که دستش را روی کمر مادر گذاشته است، تا شاید گرمای دستش از سردی او کم کند. همین که در کنار یکدیگر هستند را می توان به معنی عشق بین این دو تعبیر کرد و امیدوار بود که آنها بتوانند از این فصل سرد عبور کرده و منتظر ذوب شدن یخها نمانند.
در دنیاهای ساختگی عکسهای گرگوری کرادسون که نتیجه ادراک بینظیرش از محیط پیرامون و احساسات انسانها در دوران معاصر است، دنیای سرد آدمها با روحی پژمرده یا آسیبدیده را به نمایش میگذارد، آدمهایی که تنهایی درونشان گویا همشیگی است، در آن دست و پا میزنند، گم میشوند تا شاید دوباره در فضایی بیرون از آنچه تصاویر به ما نشان میدهند، متولد شوند.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله درباره رابطه عکاسی و سینما را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه گنید.