اتاق انتظار
درباره فیلم گام معلق لک‌لک

 

The Suspended Step of the Stork-Cover

نوشته هدیه حقیقی هنرجوی مدرسه آرتسنس، ویراستاری از تیم تولید محتوای آرتسنس
فیلم گام معلق لک‌لک « The Suspended Step of the Stork » به کارگردانی تئودوروس آنجلو پولوس در سال ۱۹۹۱ ساخته شده است. داستان فیلم از این قرار است که خبرنگاری به همراه گروهش برای تهیه خبر به شهری مرزی در یونان می‌روند و در آن‌جا پیرمردی را می‌بیند که بسیار شبیه به سیاستمداری است که سال‌ها پیش به طور مرموزی ناپدید شده بود. او از همسر سیاستمدار می‌خواهد تا برای شناسایی پیرمرد به آن شهر مرزی بیاید اما زن پس از دیدن پیرمرد با وجود  اینکه شوهرش را شناخته است، او را انکار می‌کند.

 

 

The Suspended Step of the Stork (2)

 

فیلم با نمایی بسیار عکاسانه آغاز می‌شود؛ نمایی که در آن اجساد عده‌ای از مهاجران روی آب دریا شناوراست و چند هلیکوپتر، کرکس‌وار، در بالای سر آن‌ها می‌چرخند و همین منجر به تولید گردابی در اطراف آن جسد‌ها می‌شود. دقیقن نوعی خائوس در ابتدای فیلم بیننده را دچار نوعی احساس آشفتگی و به‌هم‌‌ریختگی می‌کند. 
سپس، نزدیک‌ترین شهر مرزی که به «اتاق انتظار» معروف است به بیننده معرفی می‌شود. اتاق انتظار جایی است که مهاجران به‌ اجبار باید چندین سال در آن‌جا بمانند تا بالاخره دولت یونان به آن‌ها اجازۀ ورود به این کشور و سایر شهرهای یونان را بدهد. 
 

 

The Suspended Step of the Stork (5)

 

پس از آن، بیننده خبرنگاری را می‌شناسد که به همراه گروهش برای تهیه خبر از این منطقه مرزی وارد آن شده‌اند و فردی نظامی توضیحاتی درمورد این منطقه و ساکنینش به او می‌دهد. مرز با خط سفیدی که بر روی پلی کشیده شده است مشخص شده. این پل بر روی رودخانه‌ای است که میان یونان و آلبانی جریان دارد. 
در ابتدا، بیننده فکر می کند که ماجرای فیلم حول محور مهاجرت و مشکلات مهاجران می‌چرخد. با ترکیب‌ بندی‌ هایی به یاد ماندنی، صحنه‌هایی را می‌بیند که در آن‌ها خانواده‌های مهاجر با کمترین امکانات روزگار می‌گذرانند، معیشتی در مضیقه درون واگن‌های قطار و لباس‌های کهنه‌ای که با کامیون در میدان شهر رها می‌شوند‌ تا آن‌ها بی‌لباس نمانند و ...

 

 

The Suspended Step of the Stork (1)

 

اما ناگهان در روند داستان فیلم نیز مرزی حادث می‌شود. درست در جایی که خبرنگار پیرمردی را می‌بیند که او را به یاد سیاستمدار مشهور و موفقی می‌اندازد که سال‌ها پیش به‌طور عجیبی از دنیای سیاست کنار رفت و سپس ناپدید شد. از این‌جا به بعد است که بیننده رفته‌رفته معنای درهم ریختگی ابتدای فیلم را می‌فهمد. در ظاهر همه‌چیز به موضوع آشنا و تکراری مهاجرت و زندگی سخت مهاجران مربوط می‌شود اما گویی این موضوع ملموس، پوششی است برای وجهی عمیق‌تر و دورتر از ذهن. از همین نقطه مرزی است که حتا عناصر و اتفاقاتی که قبلن دیده‌ایم به نشانه‌هایی مفهومی بدل می‌شوند که همگی در خدمت هدایت بیننده به ژرفایی معنایی بوده‌اند. این فیلم هم مانند فیلم دشت گریان، ساخته دیگر تئو آنجلوپولوس، مرزی است میان ارجاع و استعاره. نگاشتی استعاری میان زندگی انسان با پدیده معاصر و پرتکرار مهاجرت. انسانی که در مکان خودش به پوچی رسیده و به دنبال فضایی است تا پُر شود.
 

 

The Suspended Step of the Stork (6)

 

همزمان سه گذار در این فیلم بر هم منطبق شده‌اند گذار از مرز تن، گذار از مرز دنیا و گذار از مرز سیاسی و کارگردان به زیبایی با برقراری نگاشت میان دو حوزۀ انتزاعی بحران هویت و مرگ با حوزۀ ملموس مهاجرت استعاره‌سازی کرده و بیننده را با چالشی ادراکی و مفهومی مواجه کرده است. 
در این فیلم همه چیز لب مرز است. مکان، زمان و انسان‌ها؛ مکانِ فیلم شهری است مرزی. زمان فیلم در آستانۀ سال نو میلادی است و در انتهای فیلم تاریخ دقیق سی و یک دسامبر 1999 یعنی لحظاتی مرزی میان دو قرن، آشکارا بیان می‌شود و انسان‌هایی که در این زمان و مکان مرزی در برزخی به نام «اتاق انتظار» با احساساتی مرزی میان بیم وَ امید روزگار می‌گذرانند. حال آنکه مرز چیزی است بی‌هویت. مرز آستانۀ «شدن» است، محلی بین دو «بودن»، مرز محل تعلیق است، محل عدم تعادل مانند گام معلق لک‌لک، پرنده‌ای مهاجر.
این فیلم مرز میان کنش و شَوش را بازمی‌نماید. سیاستمدار که فردی موفق و مشهور بوده است کتابی را نوشته با عنوان «نابودی در پایان قرن» که نوعی پیشگویی به حساب می‌آید. او در آخرین سخنرانی‌اش، در حالی که عدۀ بسیار زیادی از سیاسیون و مردم عادی در انتظار شنیدن حرف‌های مهم او بودند، عبارتی عجیب بیان می‌کند و سپس می‌رود و ناپدید می‌شود:
«گاهی اوقات انسان باید سکوت کند، تنهایی موسیقی را بشنود، از آن سوی صدای باران.» 
 

 

The Suspended Step of the Stork (4)

 

سیاستمدار نمایندۀ انسانی است که به پوچی رسیده. او در نوار کاستی که برای همسرش ضبط کرده است می‌گوید: «من از خودم هیچی ندارم.»...«هیچی به هیچی» او آزادانه و آگاهانه از خودش گریخته است. «منِ» جسمانی او همچنان قابل رویت است اما «خودِ» انتزاعی او مکانِ محصور و محدود جسم را تاب نیاورده و گریخته است؛ دیگر در مکان نیست بلکه در فضا گسترده شده. همسرش می‌گوید: «او گاهی این‌جا بود و گاهی اون‌جا. اما همیشه به طرف شمال می‌رفت.» و دیگرانی که هرکدام او را در جایی و به شکلی خاص دیده بودند؛ مامور گشتی او را کنار رودخانه با یک چمدان دیده بود درحالیکه بطور همزمان زنی او را در شهر مشاهده کرده بود. یک بار با کارگرانی که خطوط تلفن مرزی را تعمیر می‌کردند سوار کامیون شده و رفته بود و یک‌بار هم از جادۀ مرزی گذشته بود اما به گفتۀ مرد نظامی: «هیچکدام تایید نشده است». او موجودی است اگزیستانسیالیستی، مکرر نو شده و به صورت دیگری ظاهر می‌شود. او در جای دیگری از همان نوار کاست به همسرش می‌گوید: «در این سفر نمی‌تونم با تو همراه باشم. در این‌جا فقط یک مهمانم...فرار، سفر، به هر چیزی که دست می‌زنم متاثرم می‌کند. که تو حتا اسم نداری و هر چند وقت یک‌بار باید یک اسم قرض کنی و جایی باشی که بخوای برای زندگی...». او در جستجوی معناست. در حال شکل دادن به ماهیتش. او نمایندۀ دازاین هایدگری است که وظیفه‌اش را درک کرده، او می‌خواهد خویشتن خویش را بفهمد. او دانسته است که هستی او نه در «این‌جا»، در درون دازاینی که در آن زندانی شده است، بلکه بیرون از او در «آن‌جا» فرافکنده شده است.  
همسرش هم در هنگام مواجه شدن با او می‌فهمد که آن‌چه می‌بیند صرفن کالبدی جسمانی از او است و همانطور که می‌گوید: «او نیست». او از مرز تن یا شاید بتوان گفت «اتاق انتظار» گذشته است و گذشتن از مرز یعنی گسست و انفصال از یک «بودن» و اتصال به یک «بودن» دیگر. و هر بودنی ارزش‌های منحصر به فرد خودش را دارد که آن را از سایر بودن‌ها متمایز می‌کند.  
مرز اما باید باشد تا امیدها شکل بگیرند. مهاجران به امید رسیدن به جایی عالی که قرار است کمبودهای قبلی را برایشان جبران کند، انسان به امید یافتن هویتی متعالی و مرگ به امید آزادی و تعالی روح.
 

 

The Suspended Step of the Stork (3)

 

«گیاهان سکوت را دوست دارند. در تاریکی به دنیا می‌آیند و رشد می‌کنند. روزی کره زمین آتش می‌گیرد چون خیلی به خورشید نزدیک شده. آن روز همه باید بروند و زمین را ترک کنند و این شروع مهاجرت بزرگ خواهد بود و در تاریخ ثبت خواهد شد. مردم دسته‌جمعی خانه‌هایشان را ترک می‌کنند با هر وسیله‌ای که در دسترس دارند و بالاخره همه در یک صحرا دور هم جمع می‌شوند و در آن جا کودکی بادبادکی هوا می‌کند و اون بالاها تو آسمون مردم یکی‌یکی نخ بادبادک رو می‌گیرند و بالا می‌روند. در آسمان به پرواز درمی‌آیند در جستجوی سیاره‌ای دیگر. بعضی‌ها گیاه کوچکی در دست دارند و بعضی بوته گل رز و بعضی کتاب شعر. این سفر سفری طولانیه».
و پسر بچه‌ای که منتظر شنیدن پایان قصۀ بادبادک از پیرمرد است باید خودش بخواهد تا بتواند قصه را تمام کند؛ هرچند که این قصه را پایانی نیست.

درپایان یادآوری می‌کنیم که قاب‌بندی نماها در فیلم‌های تئو آنجلوپولوس بسیار عکاسانه است و می‌توان از هر یک از سکانس‌های فیلم‌های او چندین عکس جذاب به دست آورد، اگر شما هم به عکاسی و سینما علاقمند هستید کلاس عکاسی سینما مدرسه آرتسنس فصل مشترکی را میان عکاسی و سینما برای علاقمندان ایجاد کرده است و همچنین اگر تازه تصمیم به شروع عکاسی گرفته‌اید بدون شک کلاس عکاسی مقدماتی مدرسه آرتسنس بهترین نقطه برای شروع عکاسی است.

 
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید