دیدار بی دیدار
برداشتی آزاد از یک عکس

 
Unknown Photographer
 
نوشته هنگامه حیدری هنرجوی مدرسه عکاسی آرتسنس،ویراستاری از تیم تولید محتوای آرتسنس
در این عکس که عکاسش را نمی‌شناسم مردی را می‌بینیم که به احتمال زیاد کارگری بوده است که در اثر یک سانحه تلخ  تمام صورت و دستهایش سوخته، بجز مچ دستهایش به پایین که نشان می‌دهد دست‌هایش در زمان کار درون دست‌کشی محافظت می‌شدند.
مردی که انگار نقش جهان به صورتش افتاده .جهانی پر از درد و زشتی‌هایش.
عکاسی مستند گاه لحظاتی را به ما نشان می‌دهد که می‌تواند ما را میخکوب کند؛ نمی‌شود گفت سوختگی‌های صورت این مرد شبیه نقشه هیچ کجا نیست. قطعن در این دنیای پهناور، سرزمینی دورافتاده پیدا می‌شود که نقشه‌اش مثل صورت سوخته او غریب و بی‌حاشیه باشد.
مردی که با نگاه به او بیشتر از آنکه از تن رنج کشیده‌اش دردت بگیرد، چشم‌ها و لب‌هایش تو را آزرده می‌کند. مردی که زیر آن پتوی آبی رنگش انگار دارد در اقیانوسی از غم و پرسش غرق می‌شود.
لب‌هایی ماسیده بر هم. انگار تمام واژه‌های اندوخته در سرش را از او گرفته‌اند و لب‌هایش را فلج کرده‌اند که اینگونه روی هم افتاده و باز نمی‌شود و چشمانی که خیره مانده‌اند و گویی آنچه را می‌نگرند باید در ذهنش چنان ثبت کنند که هرگز از یاد نبرد شاید که این آخرین بار باشد.
و اما دختر جوان. دختری لاغر اندام با لباسی معمولی و موهایی معمولی‌تر. 
او دست راستش را زیر دست مرد جوان گذاشته است. یا بهتر بگویم، مرد سعی داشته دستش را بگیرد اما دختر به‌گونه‌ای دستش را قرار داده که انگار دست مرده‌ای را گرفته باشی.تکه گوشتی یخ زده.آیا اوهم دارد با خود فکر می‌کند که ما اینجا دوبار بدبختیم؟
دست مرد بگونه ایست که انگار انگشتان درد کشیده‌اش از سرمای دستهای دخترک جا خورده و بی حس مانده‌اند، نه می‌توانند سفت‌تر بگیرند و نه می‌توانند رها کنند.
و دست چپ دختر که به پتوی دریایی چنگ زده است.انگار که به هیچ چنگ زده باشد. دستش را فشرده کرده و احتمالن سعی در پنهان کردن بغضش دارد و یا خشمش حتا.
و آستین‌های پف دار و چین خورده پیراهنش که انگار بار روی دوشش بعد از مدت‌ها قوی بودن دارد می‌لعزد و پایین می‌ریزد.
و چشم های دختر که جایی بسیار دور را نگاه می‌کنند.بسیار فراتر از آنچه روبرویش هست و ما نمی‌دانیم چقدر با او فاصله دارد اما بی شک آن را نمی‌بیند. چشم هایی که به پروژکتوری می‌مانند که دارد در ذهنش حجم عظیمی از خاطرات را روی دور تند به تصویر می‌کشند و دنبال دلیلی می‌گردند برای ماندن.
حتمن برای او بسیار سخت است که مردی را که دوست داشته را، حال می‌خواهد معشوقه‌اش باشد یا برادرش، اینطور درد کشیده روی تخت مریض خانه‌ ببیند.
زخم کوچکی روی پیشانی دختر هست که نمی‌دانم او را به این حادثه رخ داده برای مرد متصل می‌کند یا نه اما اگر وصل میکند، آیا مقصر خود اوست که نمی‌تواند در چشم های مرد نگاه کند؟ و یا آیا مرد به خاطر او خود را به آتش و حال به دریا زده است!

 

اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد می‌کنیم مقاله از باغ می‌برند که چراغانی‌ات کنند را هم بر روی وبسایت مدرسه عکاسی آرتسنس مطالعه کنید.

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید