جنگی همیشگی
درباره عکسی از «Adam Ferguson»

عکسی از Adam Ferguson
 
نوشته آزاده اکبری هنرجوی مدرسه آرتسنس
یکی از جذابترین گرایش‌های سبک عکاسی مستند، حتا اگر خیلی هم هنرمندانه تلقی نشود، عکاسی جنگ است. عکاسی از جنگ حتا تا پیش از تکامل ابزار مناسبش هم با وجود محدودیت‌های فراوان و حتا با درنظرگرفتن این نکته که این نوع از عکاسی در ابتدا تنها می‌توانست پسمانده‌های جنگ را به تصویر بکشد نیز انجام می‌شد. اما با پیشرفت‌های چشمگیر در ساخت تجهیزات عکاسی این ژانر بسیار فراگیر شد و حتا در تشکل‌هایی مانند مگنوم با پیشگامی کاپا مورد توجه قرار گرفت.
جذابیت عکاسی جنگ شاید بر خلاف باقی گرایش‌ها، بیشتر به شخصیت عکاس و نوع کارش برمی‌گردد تا ویژگی‌های عکس و سوژه‌ها. شخصیت‌هایی که برای انتخاب این مسیر و در طول آن همواره باید به سوال‌های بی‌جوابی پاسخ بگویند و در حال توجیه درستی آن لااقل برای خودشان باشند و نهایتن کیفیت عکسها بازتابی است از قدرت این توجیه، هر جا که عکاس دچار ضعف شود، نتیجه نیز افت خواهد کرد.
سرنوشت بیشتر عکاسان جنگ اگر به مرگ نرسیده باشد، رها‌کردن این حرفه برای درمان‌های روانی بوده است و تنها کسانی پایدار مانده‌اند که چون جیمز نچوی، شاید معروفترین عکاس جنگ معاصر، اعتقادی قوی به تاثیر نمایش خشونت جنگ در توقف آن دارند. اما در این تکرار، دیگر کتاب‌های نچوی هم قابل‌دیدن و فراموش‌کردن است و این سوال را به ذهن می‌آورد که آیا این اعتقاد، بخشی از آن توجیه نیست که تبدیل به عادت شده است.
در میان عکاسان جنگ تعریفی از آدام فرگوسن عکاس استرالیایی بسیار صادقانه به نظر می‌آید و یک درگیری ذهنی همیشگی را به خوبی نمایش می‌دهد؛ او در توصیف موقعیتش می‌گوید: «به عنوان یک عکاس، درمانده هستی. اطرافت پر از دکترها، نیروهای امداد و افرادی هستند که کارهای خوب انجام می‌دهند و می‌تواند بسیار دردناک باشد اگر فکر کنی تمام آنچه که تو انجام می‌دهی عکس‌گرفتن است.»
معروفترین عکس آدام فرگوسن در کابل، صحنه یک حمله انتحاری را نمایش می‌دهد،عکسی که در سال ۲۰۱۰ جایزه «World press photo» را به واسطه نمایش احساس آن صحنه در یک قاب، به خود اختصاص داده است. این عکس قطعن لحظه‌ایست که کامل بودنشش آنقدر در نظر فرگوسن پررنگ بوده که خطر محیط را هم ندیده گرفته است. اما او پس از دریافت جایزه می‌گوید: « احساس ناراحتی می‌کنم. به من تبریک می‌گویند و بر سر این تراژدی دردناک که به تصویر کشیده‌ام جشن برپا می‌شود. خودم را با این آرام می‌کنم که وقتی کار یک عکاس برجسته می‌شود، افراد بیشتری این داستان را می‌بینند.»
در عکس او این تمامیت احساس در صورت خون‌آلود زن میانسال خلاصه شده است. فریاد می‌کشد و به جهتی که هدایتش می‌کنند، می‌گریزد. به سختی می‌توان فهمید در آن لحظه چه در ذهنش می‌گذرد، شاید هیچ. ولی قطعا ساعتی بعد از این شوک لااقل به سوالهای بی‌جوابی اندیشیده است که چرا من؟به چه گناهی؟ و دستانش که همینطور ملتمسانه به دادخواهی بلند شده‌اند،حتمن به دنبال مقصری گشته تا تقاص زندگی نداشته‌اش را از او بگیرد و شاید ویژگی این عکس در این باشد که یک ساعت بعد از این لحظه، یعنی نقطه‌ای خارج از زمان و مکان عکاسی شده، را نیز در خود مستتر دارد.درست مانند این عکس از مجید سعیدی عکاس ایرانی.
 
و اما دومرد نجات دهنده، او را از چه چیز نجات می‌دهند؟ و به کجا می‌برند؟ به سوی آینده‌ای مبهم؟ آیا به این سوال فکر می‌کنند یا در آن لحظه وظیفه‌ای دارند یا تنها پیرو احساسی هستند که معمول چنین لحظه‌ایست؟ آیا زن بعد از این به آنها به عنوان نجاتبخش و به دیده لطف نگاه می‌کند یا در وضعیتی بدتر از مردن، به دیده خشم؟
 گرفتاری انسان‌ها، سرگردانی میان سوال‌های بی‌جواب است. در هر جایگاهی، فاعل، مفعول یا ناظر، به درد انتخاب میان خیر و شر دچار می‌شود و در گریز از آن، پاسخ را در یک سر‌ رشته افراط، به عادت می‌سپارد. در یک سو به حیوانی شبیه می‌شود که با تکه‌های جدا‌شده از بدن کسی که خود کشته است به دوربین لبخند می‌زند و در سوی دیگر از احساسات بیش از اندازه رقیق‌اش قفسی می‌سازد برای دیگری. نگه‌داشتن میانه این رشته در سمت آدمی دشوارترین وظیفه آموختنی است که به نظر می‌رسد فراموش شده است.

 

اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد می‌کنیم مقاله افغانستان؛ یک ادای احترام شخصی را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.

 
 
 
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید