ما در مدرسه آرتسنس بر این عقیده هستیم که برای هنرمند شدن نیاز است که تواناییهای مختلفی در انسان بصورت هماهنگ رشد یافته و به کیفیت بالاتری ارتقا یابد، از تواناییهای فنی و تکنیکی گرفته تا ذهنیت و جهانبینی که میبایست در فرد هنرمند ایجاد شده یا در مسیر درستی شکل بگیرد.به همین دلیل است که اعتقاد داریم علاوه بر مطالعه کتابهای مختلف در زمینه عکاسی، کتابهای فراوان دیگری هم وجود دارند که خواندن آنها برداشتن یک قدم درست در مسیر مفقیت خواهد بود. به همین دلیل است که در این مقاله به معرفی یک کتاب خاص و تاثیرگذار در این زمینه میپردازیم. پس با ما همراه باشید.
درک ماهیت و منشأ آگاهی یکی از دغدغههای اصلی در روانشناسی است، اما این دغدغه در بسیاری از هنرها و علوم دیگر نیز مطرح است. جولیان جینز در کتاب خود «خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دو جایگاهی» به بسیاری از رشتهها از جمله ادبیات، شعر، دین، زیستشناسی و عصبشناسی سرک میکشد تا بتواند رویکردی بنیادی برای حل مسئله آگاهی ارائه دهد. او پیشنهاد میکند که آگاهی انسان همزمان با خود بشریت بوجود نیامده، بلکه این آگاهی پس از زبان و حتی پس از طلوع و سقوط بسیاری از تمدنهای باستان به وجود آمده است.
پروفسور جولیان جینز محقق و استاد رشته روانشناسی در دانشگاه ییل و پرینستون ادعا میکند که آگاهی یک تکامل طبیعی و خود به خود در انسان نبوده است، بلکه در اثر عواقب طولانی مدت جنگها، حوادث طبیعی و فجایعی است که تجربه کرده است؛ و به دلیل تجربه این حس آشفتگی، ذهن انسان برای تطابق بیشتر با تغییرات و محافظت از خود به فرم «دو جایگاهی» درآمده. ذهن دو جایگاهی شبیه به هیچ آگاهیای که ما امروز تجربه میکنیم نبوده است، انسانهای زمان باستان به مانند ما ذهنیت درونی شده (subjectivity) ندارند و به آگاهی خود از جهان آگاه نیستند بلکه نوعی ذهن دوجایگاهی داشتند. اراده و برنامهریزی و قوهی ابتکار بصورت مطلق بدون حضور آگاهی صورت میگرفته است و سپس در قالب زبانی که فرد با آن آشنا بوده به او «گفته» میشده و این امر گاهی همراه با پیشدرآمدهای بینایی از تصویر یک دوست نزدیک یا شخصی صاحب قدرت یا یک ربالنوع بوده، گاه هم فقط با یک صدا همراه میشده است. فرد نیز فرامین این صداهای توهمآلود را اطاعت میکرده.
یعنی ذهن به دو قسمت تقسیم میشده است. یک قسمت، انسان مطیع و ناآگاه که اتوماتیکوار عمل میکند، و قسمت دوم، «خدایانی» که به توهم انسان میآیند و او را در جهان راهنمایی میکند. برای اثبات چنین ادعای خارقالعادهای، جینز با مطالعه ادبیات، باستانشناسی، تاریخ و پژواکهای احتمالی ذهن دوجنسی در روانشناسی و عصبشناسی مدرن، بسیاری از شواهد را جمعآوری میکند و در کتاب به تفصیل آنها را توضیح میدهد.
این اثر به سه کتاب تقسیم شده است: کتاب یکم: ذهن انسان، کتاب دوم: گواهی تاریخ و کتاب سوم: آثار ذهن دوجایگاهی در جهان مدرن شاهد تاریخ .
کتاب اول به توضیح مفهوم یادگیری با استفاده از شواهد علمی و عصبشناسی میپردازد تا با این توضیحات زمینه را را برای معرفی مفهوم ذهن دو جایگاهی آماده کند. کتاب دوم شواهد باستانشناسی و تاریخی را بررسی میکند تا ادعاهای خود را در مورد ماهیت و ذهن دو جایگاهی تأیید کند. او صداهای ذهن دوجایگاهی را در ادبیات باستانی مانند ایلیاد، ادیسه و حتی عهد عتیق دنبال میکند و با تشریح نحوه روایت آنها ادعای خود را تقویت میکند.در کتاب سوم ، انعکاس ذهن دو جایگاهی را در پدیدههای مدرن مانند اسکیزوفرنی، هیپنوتیزم و سازمانهای دینی دنبال میکند.
کتاب اول به بررسی ساختار علمی و عصبشناسی مغز میپردازد. جولیان جینز در بخشی از این فصل بیان میکند:
مناطق گفتاری در مغز انسان سه بخش است که همه در اکثریت انسانها در نیمکرهی چپ قرار دارد. اما چرا تمام اعمال گفتاری باید فقط در یک نیمکره قرار بگیرند؟ بیشترین اعمال مهمِ دیگر مغز بازتاب دوطرفه دارند چون اگر یک طرف آسیب ببیند طرف دیگر میتواند جبران کند. پس چرا برای زبان این طور نیست؟ چرا همان چیزی که هیچ چیز از فرهنگ بشری بدون آن ممکن نبوده است، بازتاب دوطرفه در مغز نداشته است؟ مشکل مرموزتر میشود اگر بدانیم که ساختار عصبیِ ضروری برای گفتار در نیمکره راست هم مثل نیمکرهی چپ وجود دارد. اما مشاهدات نشان میدهد که هیچ عملِ مهمِ قابل رویتی در مناطق قرینهی مناطقِ تکلمِ طرفِ چپ در نیمکرهی راست وجود ندارد. پس چرا این مناطق نسبتن غیراساسی در مغز وجود دارد؟ آیا میتوان فرض کرد که این مناطقِ خاموشِ «تکلّم» در طرف راست، در مراحل اولیهتر تاریخ بشر، عملکرد دیگری داشتهاند که اکنون ندارند؟
پاسخ شاید روشن باشد ولی قطعی نیست. فشارهای انتخابی در تکامل که میتوانست چنان نتایج نیرومند و قویای به بار آورد، همانا تمدنهای دو جایگاهی است.« زبان در بشر فقط در یک نیمکره به وجود آمد تا نیمکرهی دیگر را برای زبان خدایان آزاد بگذارد.»
این بدین معناست که آگاهی بعد از زبان به وجود آمده است. جینز در بررسی عملکرد دو نیمکرهی چپ و راست مغز ادعا میکند که دو نیمکره میتوانند به طور مستقل عمل کنند، گویی که افراد تقریبن متفاوتی هستند. در انسان دو جایگاهی، نیمکره راست که به عنوان یک خدا شناخته میشد، در قالب زبان توهمآمیز دستوراتی را به سمت چپ مغز صادر میکرد. پس سمت راست مغز به سادگی با سمت چپ صحبت میکرده و سمت چپ که بر عملکرد بدن مسلط است، فرمان اجرا میداده است. جین تصور میکند این رابطه بین دو طرف چپ و راست مغز به اندازه کافی موثر بوده است تا انسانهای باستانی را از گروههای شکارچی به جوامع ساده تبدیل کند، تا آنجا که انسان صاحب تمدنی پیچیده مانند تمدنهای بینالنهرین، آسیا و آمریکا شود.
جینز در کتاب دوم این ادعا را مطرح میکند که با پیچیدگی تمدنهای جدیدتر و پیشرفت و تکامل زبان و رواج آرایههای ادبی مثل استعاره و همچنین کتبیشدن زبان که به صورت یک کنترل اجتماعی و روشی برای افزایش آگاهی و کنار آمدن با سردرگرمی جهان درآمده بود ذهن دوجایگاهی کمکم جایگاه خود را از دست میدهد و کمرنگتر میشود و ضرورت شنیده شدن صدای خدایان کمتر احساس میگردد.
در این دو کتاب جینز تلاش کرده اسناد گستردهای از تاریخ را بررسی و اثبات کند که انسان و تمدنهای نخستین او ذهنیت فوق العاده متفاوتی با امروز ما داشته است. او نشان میدهد که در حقیقت مردان و زنان همانند آنچه ما امروز هستیم آگاه و مسئول اعمال خویش نبودهاند. بلکه در عوض، بخشی از دستگاه عصبی هر انسان، دینی بوده که از طریق آن به او همانند هر بردهای فرمان داده میشد. ندا یا نداهایی که در حقیقت ما آن را اراده یا «اختیار» مینامیم به او فرمان میدادند و این نداهای توهمی منسوب به کسانی بود در یک سلسله مراتب دقیق و سازمان یافته در قدرت.
خدایان به هیچ نحو «زائیده خیال» کسی نبودند. آنها اراده دستگاه عصبی انسان بودند و احتمالن نیمکرهی راست او را اشغال می کردند و از منابع تجربی هشداردهنده و فرضی، با انتقال این تجربه به شکل گفتار روشن به انسان «میگفتند» چه بکند. این گفتارِ از درون شنیده شده اغلب منسوب بود به جسد مرده سرداری یا جسم تذهیب شده مجسمهای.
اما کتاب سوم به بررسی تأثیرات ماندگار ذهن دو جایگاهی بر جهان مدرن میپردازد. جینز استدلال میکند که به نظر میرسد آگاهی ذهنی در حال رشد است و روند تکامل آن هنوز به پایان نرسیده . اما بیماریهایی مانند اسکیزوفرنی بازگشتی به همان ذهن دوجایگاهی است.
حتا اگر با تئوریای که جینز مطرح میکند موافق نباشید نمیتوان اثر درخشان و نوآورنانهی او را نادیده گرفت. او با نثری روان و قابل فهم ابتدا مرحله به مرحله ما را با کارکرد مغز و مسیر آگاهی آشنا میکند سپس کارکرد این نظریه را در سایر رشتهها توضیح میدهد. این فرضیه هنوز نقاط مبهم و اثبات نشده زیادی دارد اما آشناشدن با چنین نگرشی قطعن دیدی جدید درباره هر آنچه انسان خلق کرده، از ادبیات و تمدن و دین گرفته تا پیش گویی و موسیقی و ... برای ما به ارمغان میآورد همچنین راههای جدید زیادی را به روی محققان گشوده است تا هرچه بیشتر به شناخت اسرار ذهن انسان و چگونگی دریافتهایش نزدیک شوند.
تئوری منشأ آگاهی جینز اثری انقلابی است که پاسخهایی که تا به حال راجع به منشأ آگاهی داده شده را به چالش میکشد. اگرچه این فرضیه جای بررسی بسیاری دارد و برای تأیید مواضع جینز، تحقیقات زیادی باید انجام شود؛ اما شواهد تاریخی که جینز در مورد ظهور ذهن دو ساحتی و سپس آگاهی در ادبیات، باستانشناسی و دین بررسی کرده است، نتایج چشمگیری داشته است.
مشخصات کتاب:
خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دو جایگاهی/ جولیان جینز/ مترجم: خسرو پارسا و دیگران / انتشارات آگه/ 522 صفحه/ تاریخ نشر 1399
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله درباره کتاب زیبایی شناسی زندگی روزمره را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.