نوشته حنانه افشار هنرجوی مدرسه آرتسنس
سریال ۸ قسمتی
Sharp objects « اشیا تیز » ، محصول شبکه HBO و به کارگردانی درخشان ژان مارک واله، بیشک از بهترین سریالهای سال ۲۰۱۸ به شمار میرود. این سریال بر اساس کتابی از جیلین فلین، نویسنده کتابهای « Gone girl» و «Dark places » است.
«اشیا تیز» درباره کَمیل پیریکر (با بازی ایمی آدامز) روزنامهنگاری ساکن شیکاگوست که علیرغم میلش، برای تهیه گزارشی از قتل یک دختر نوجوان و گمشدن دختری دیگر، به زادگاهش ویندگپ فرستاده میشود. اما برخلاف داستانهای همیشگی، و دقیقن برخلاف
سریال زیبا و دیدنی دز «Des» که درباره یک قاتل زنجیرهای روانیست، در اینجا این قتل نیست که باعث شکلگیری روایت میشود بلکه موضوع اصلی، بازگشت کَمیل به این شهر کوچک است با تمام خاطرات تلخ و تاریک گذشته و روابط از بین رفتهای که اکنون جز کابوس، چیزی برایش باقی نگذاشته.
ویندگپ شهری است کوچک با آب و هوای گرم که برای سپری کردن روزهای مردهاش باید به پنکه متوسل شد. شهری که درآمد اصلی ساکنانش از پرورش خوک تامین میشود و مردمش یا خیلی پولدار هستند یا خیلی فقیر. شهری پر از شایعه و اسرار تاریک که مکانی برای غریبهها نیست؛ نه تنها برای کارآگاهی از شهر کانزاس، بلکه برای کَمیل نیز که غریبهترین عضو این جامعه خالی از اتفاقات جدید و تغییر است.
بازگشت او به خانه مادری تمام خاطرات و اتفاقاتی را برایش یادآور میشود که در سالهای دوری از خانه تلاش کرده از آنها فرار کند. مرگ نابهنگام خواهر کوچکش(ماریَن)، رابطه پرتنش با مادرش، حضور ناپدری، جو مسموم و خفقانآور شهر و از همه مهمتر مردم سطحی با عقایدی آزار دهنده.
در ابتدای سریال، دو دختر را در حال اسکیت میبینیم که یواشکی وارد خانهای بزرگ شده و سعی میکنند با وارد کردن سوزن در دست کَمیل که با لباس های پوشیده و تیره بر روی تخت دونفره تنها خوابیده، او را بیدار کنند. دو دختری که بعدها متوجه میشویم کودکی خود کَمیل و ماریان هستند. بعدتر با تلفیق و تدوین خیرهکننده میان خاطرات و رویا، در مییابیم که وقایع داستان از دید کَمیل روایت می شود، گویی مخاطب در ذهن او قرار دارد و خاطرات و نشانهها را از لایههای مغزش بیرون کشیده و برایمان به نمایش میگذارد. علاوه بر آن، هر قسمت با صبح و بیداری کَمیل با هندزفری در گوش شروع شده و با نیمه شب و خوابیدن کَمیل به پایان میرسد. از مهمترین ویژگیهای این سریال تدوین حرفهای و خارقالعاده آن است. داستان این سریال در بازههای زمانی مختلفی روایت میشود و تدوین قوی و هوشمندانه آن کمک کرده که مخاطب به خوبی با داستان فیلم همراه شود.اگر شما هم به مبحث تدوین در ساخت ویدئو علاقمند هستید در
کلاس تدوین با پریمیر مدرسه آرتسنس میتوانید مهارتهای خود را در این زمینه تقویت کنید.
با ورود سرزده کَمیل به خانه مجلل مادرش، متوجه دلیل تمام عادتهای او که کمی سوالبرانگیز بودند، میشویم؛ سیگارکشیدنهای مکرر، دائمالخمربودن، تنهایی و انفعال. خانواده از حضور سرزدهاش استقبال میکند اما به محض اطلاع از علت حضورش، مادر او را سرزنش نموده و سعی دارد به گونهای مانع فعالیت وی شود. خواهر ناتنیاش اِما که تا به حال او را ندیده است، همان دختر خیابانی است که در ابتدای ورود به شهر درحال مواد کشیدن دیده و از حضورش در خانه با لباسهای دخترانه شیک، در حال بازی با خانه عروسکی که مدلی کوچک از خانه مادرش است، متعجب میشود. اِما برای کَمیل یادآور خود نوجوانش است، همانند او در شهر اسکیت میکند ولی برخلاف او از مادرش در خفا و به صورت پنهانی سرپیچی میکند؛ پس در نظر مادر، او فرشتهای است همانند دختر ازدست رفتهاش، ماریان که اتاقش را همچون موزهای دستنخورده نگه داشته .
شاید این سریال در نگاه اول در دسته سریالهای جنایی قرار گیرد ولی اشیا تیز، درباره رویارویی کَمیل پریکر با خانواده، گذشته، اشتباهات، از دست دادنها و از همه مهمتر درون آشفتهاش است و هر چه بیشتر در عمق آن غوطهور میشویم، به حل معما و افشای هویت قاتل نیز نزدیکتر خواهیم شد. جالب اینجاست که سریال حتا تا آخرین قسمت هم به سرنخهایِ حل معمای قتل نمیپردازد و تمرکز اصلی داستان به جای سه دختر مرده، بر روی سرگذشت و آینده دخترانی که زنده ماندهاند که در رأس آنها کَمیل پریکر است قراردارد تا با رویارویی با مسائل گذشته و حل آنها به پاسخ برسد.
شاید مهمترین جنبه اشیا تیز ستایشش آن از زنان است آن هم نه برخلاف تفکر عموم که حتا در طول سریال نیز شاهد آن هستیم،ستایش و مدح زنان پولدار و موفق، اشیا تیز زنان را برابر با مردان میداند، آنان همانند مردان میتوانند شخصیتهایی پیچیده داشته باشند، میتوانند مخوف و گناهکار باشند و برای رسیدن به خواستههای درونیشان از مرزهای اخلاقی عبور کنند و حتی آسیب برسانند. کَمیل شخصیت اول داستان، زنیست که آسیبدیده و درهمشکسته ولی مادر و خواهر ناتنیاش از او هم بدتر هستند و در نابودی فراتر رفتهاند. نابودی که مهمترین جنبه اش، زیرسوالبردن پاکترین احساس عشق است؛ مادرانگی. اما اشیا تیز مادران را سرزنش نمیکند، حتا وقتی از سر خودخواهی و نیاز به دوست داشتهشدن به فرزندانشان صدمه میزنند و پس از آن برای دریافت تحسین و توجه دیگران به سوگواری و دلسوزی ادامه داده و سعی میکنند دختران دیگری را جایگزین فرزند از دست رفتهشان بکنند.
آدورا (مادر کَمیل) در سریال به طرز عذابآوری در همه چیز نمونه، تحسین برانگیز و قدرتمند است، ثروتمند و سوگوار دختر ازدسترفتهاش؛ پوستهای که او به زیبایی در آن فرورفته و هیچجای شکی در بیگناهیاش باقی نمیگذارد. به جز کَمیل که برای افشای این راز و مراقبت از اِما حتا جانش را به خطر میاندازد. کَمیل قاتلبودن مادرش را اینگونه توصیف میکند:
«دادخواهی میگوید مادر من یک فدایی مبارز است، گفته شده اگر او گناهکار باشد هم دلیلش یک نوع خشم زنانه است، مراقبت بیش از حد. قتل از طریق محبت. اینکه چه سطحی از خشم را میطلبد که یک فرد، مرد یا زن، چنین کاری بکند، جور در نمیآید. مادرم سالها وقت دارد به کارش فکر کند اما من، من خودم را به خاطر نجات ندادن خواهرم بخشیدهام و خودم را وقف تربیت دیگر خواهرم کردهام. من از روی مهربانی به اِما اهمیت میدهم یا اهمیتدادن به او را دوستدارم چون بیماری آدورا را دارم؟ میان این دو تردید دارم به خصوص شبها که پوستم شروع به خارش میکند. این روزها من به مهربانی تمایل پیداکردهام...».
در یک شام دورهمی خانوادگی، اِما خودش را به شکل پرسفونه، ملکهی جهان زیرزمین و همسر هیدیس، خدای مردگان اساطیر یونانی آرایش کرده. پرسفونه که دختر دمتر بانویی قدرتمند و الهه حاصلخیزی و زئوس است، توسط هیدیس ربوده میشود و مورد تعرض قرار میگیرد و محکوم میشود به موجودیت در دنیای زیرزمین. جایی که به آن تعلق ندارد، جایی که او نه زنده است و نه مرده بلکه فقط وجود دارد و پس از مدتی مسئول مجازات مردگان میشود. او برخلاف سایر الههها و خدایان به خاطر سرنوشت شومش معروف است نه تواناییها و قابلیتهایش. پرسفونه نمایانگر کَمیل پریکر، اِما و ماریان است که توسط هیدیس که مادرشان باشد، محبوس میشوند و برای رفع نیازِ او محکومند به موجودیت، نه زندگیکردن. کسانی که محصول تربیت و رفتار نادرستند و بعد از مدتی برای رفع نیاز خود و تخلیه روانی به پرسفونه حقیقی تبدیل میشوند. ولی کَمیل این چرخه را می شکند و خواهرش را که تنها بازمانده از این خانوادهی صدمهدیده و از هم پاشیده است، نجات میدهد.
چیزی که خیلی دیر جلب توجه میکند نوع پوشش کَمیل است. او همواره لباسهای پوشیده و تیره به تن دارد که در میان پوشش زنان شهر جلب توجه میکند. چیزی که او را از پوشیدن دامن محروم کرده، یادداشتهایی حکشده بر روی بدنش که وقتی آنها را تک به تک و به دقت بخوانیم گویی درون روحش را خواندهایم؛ حکاکیهایی که نتیجه تخیله هیجانات و ترواش احساسات و نفرتها و کینههاست و پاک کردنش غیرممکن؛ روشی که او برای تخلیه آسیبها و فشارهای خانوادهاش و بخصوص از طرف مادر، استفاده کرده؛ حک کردن دردهایش با چاقو بر روی بدنش.او به خودش آسیب میزند. نمودی بیرونی از تظاهر و دوگانگی که وجودش را فرا گرفته و آسیبهایی که نه بر بدنش بلکه بر روحش خدشه وارد کرده، او به دیگران صدمه میزد، کسانی که در تصورش جای او را برای مادرش یا کمیل پر میکنند و بازتاب تمام این آسیبها بر روح و روانش اجتنابناپذیر است.
افزون بر آن موسیقی در سریال در کنار عنوان انتخابیِ ویژه هر اپیزود اهمیت ویژهای دارد، هر قسمت با موسیقیای خاص شروع شده و با موسیقی کوبندهتری به پایان میرسد. موسیقی برای هرکس نقش متفاوت و معنایی خاص ایفا میکند و در اشیا تیز، همچون دروازهای است که هرکس به وسیله آن از دنیای بیرونی فرار میکند و به درون خود و رویاهایش پناه میبرد؛ فرار از زندگی بدون عشق و سطحی آلن ناپدری کَمیل، فرار کَمیل از کابوسهای شبانهاش، فرار آلیس و کَمیل از بیمارستان که تنها پنج دقیقه فرصت دارند به موسیقی گوش دهند و... با کنار هم چیدن تمام این قطعات و آهنگها به گنجینهی ارزشمندی از سبکهای مختلف میرسیم که همانند دیالوگهای عمیقش، در ذهنمان نقش میبندد.
نکته چشمگیر دیگری که در«Sharp objects » شاهد آن هستیم پرداختن موازی به کاراکترهای مختلف است که با ریزبینی، جزییترین خصلتهای آنها را نمایان میکند، از دختر زیبای دبیرستانی که برای جلب توجه و روی جلد روزنامهبودن، حاضر میشود دوست پسرش را تحویل پلیس بدهد تا جان نش، برادر یکی از مقتولان که به خاطر ناراحتی و گریههایش متهم به قتل خواهر میشود تا اِمای سردرگم و افسارگسیخته که درخانه برای والدینش فرشتهای کوچک و مطیع است و در خیابان دختری جذاب و طغیانگر.
اشیا تیز در نگاه اول موضوعی تکراری و روندی کند دارد اما دلایل بیشماری را برای دیدن آن میتوان نام برد؛ از بازیهای درخشان تمام شخصیتها که در جذابیت و باورپذیرتر کردن اتفاقات مجموعه نقش به سزایی دارد گرفته تا تدوین سردرگم کننده و گاهی اعصاب خردکن، طراحی صحنه جذاب، موسیقی گیرا، دیالوگهای تاثیرگذار. اما تنها پایان بندی آن کافی است تا این مینی سریال را بارها و بارها به تماشا نشست. پایانی گیرا و مسحورکننده که مخاطب را مجبور میکند فیلم را به عقب برگردانده و دوباره آن را ببیند. پایانی که تا روزها در خاطرمان خواهد ماند.