گودا کوستر Guda Koster هنرمند هلندیست که تحت تاثیر تلفیقی ادبیات و فلسفه درفضایی بینارشتهای(مجسمهسازی، طراحی، نمایش و فشن) عمل میکند. او برخلاف تصور دیگر بسیاری از هنرمندان که فکر میکنند ادبیات که تنها در محتوا به کمک هنرشان میآید، برداشتی فرمی کرده و از مد، محتوایی پستمدرن تعریف میکند. تعریفی که با پیشزمینهای تاریخی به انتقاد از روند روبه جلوی زندگی میپردازد.
بنظر میرسد او مابین نگاهی مینیمالیستی و یک رویکرد نمایشیتر، تعادلی برقرار کرده است. کوستر سالهای زیادی در حیطه فشن تحصیلات و کارکرده و حالا در ارائه اثرِ هنری به حوزه منحصر به جهانبینی خودش پاگذاشته است. او از سال 1992 در زمینه مد کارهایی جدی و نمایشگاهی داشته و این تجربیات، وی را در فعالیت حرفهایش در فضای هنر معاصر به خوبی پیش انداخت. کوستر کارهای جدیش در این سبک و سیاق را از سال 2014 در نمایشگاه «Raw Art Fair» هلند آغاز کرد. سپس هر سال با شکلی متفاوت در بستری مشابه اما در مکانی تازه به ارائه آثارش پرداخت. از اجرا در مجمع اشپارکاسن آلمان تا شرکت در نمایشگاه دوسالانه کوناس بالتیک در لیتوانی.
آثار وی در نگاه اول به نظر عکسهایی
صحنهپردازی شده از انتزاعی به ثبات رسیده در قامت منسوجاتیست که به سوژهای انسانی الحاق کرده باشند. سوژهای که پر از طرح و رنگهای فریبندهایست که مخاطب عام از دیدنش حظ بصری میبرد و در ادامه اما به شکلی کاملن نامحسوس، سوژه به یک هندسه مفهومی تغییر شکل میدهد. بهترین تعبیر از آثار کوستر را شاید پیشتر کافکا در مسخش آورده باشد، جاییکه گرگور که حالا تبدیل به حشرهای شده آنقدر درگیر روزمرهاش مانده که فارغ از این تغییرشکل غیرعادی، تنها نگرانیش دیر رسیدنش به سرکار است. گودا کوستر به این نگرانیهای ناملزوم و فراموشی جزییاتی که انسان معاصر دارد به عمد اعمالشان میکند به شکلی کاملن خوداگاهانه در اجراهایش با پرداختی خودجوش و با تفسیری بداهه میپردازد.
نکته مهم ماجرا اینست که کوستر عکاس نیست و کارهایش هم عکس نیست. این البته رد عکس بودن آثارش هم نیست ولی آنها خودشان را نامحدود به مخاطب عرضه میکنند. مخاطبی که برای هنرمند عام و خاص بودنش، در ارائه تفاوتی ایجاد نمیکند. گویی کوستر عکاس مجسمههایی زنده است که با استفاده از پارچه، رنگها و چاپ، زاده شدهاند اما این زندهبودن مجسمهها را هیچ عکسی حداقل به شکل کلاسیکش نمیتواند در تعامل با مخاطب به سرانجام رساند. تعاملی که گاه با به تنکردن منسوجاتش برتن مخاطب او را به شکل مستقیم وارد جهان آثارش میکند و از او اجرا میگیرد و گاه به مخاطبش نقش نگاه سوم را میسپارد و میخواهد بافاصله به دنیایش نگاه بیندازد تجسمی که از دستمایهای قوام نیافته در ثبتی لحظهای(که شاید برای به لحظه قطعی رساندن سوژهاش در فرمی به جز عکس) به حرکتی مداوم در برابر چشمهای مخاطب تغییرشکل بدهد. مجسمههایی که در آن لباس نقش مهمی ایفا میکند. لباس نه تنها یک تابع تک متغیره منفرد نیست بلکه وسیله انتقال پیامست. او از لباس آشناییزدایی میکند اما نه به شکل تعریف همیشگی. وی نه تنها لباس را به عنوان مد و ابزار خودنمایی بلکه به آن از لحاظ کارایی و عنصری جهت کاربردیبودن در رابطه با محیط پیرامون نگاه میکند. در کارهای او روزمرگی و هویت در شیشدگی انسان نمود عینی پیدا میکند. کوستر در ارتباط با آثارش این چنین توضیح میدهد: «در زندگی روزمره ما هویت و موقعیت اجتماعی را عمدتن با استفاده از لباس ارتباط میدهیم. لباس را میتوان به عنوان یک شکل هنری بصری مشاهده کرد که بیانگر نحوهای است که ما خودمان و رابطهمان با جهان اطراف را میبینیم.»
آثار گودا کوستر «Guda Koster»در واقع ورای این منسوجات است. لباسها، جهان او را نمایش میدهند و اجراها در یک اینستالیشن عجیب در یک محیط نچندان غریب و در یک سکون آزاردهنده، اثرهنری او را میسازند. وی با استفاده از لباس به مثابه بیانیهای در جهت به تصویر کشیدن محدودیتهای انسانی، ترسها و وسواسها، غرُور و میل به زیبایی در یک فرم طنزآمیز و غلوشده با برجستهکردن موضوع انسان معاصر استفاده کرده است. گودا کوستر در کارهایش از رنگهای تند و طرحهای هندسی بزرگ بسیار استفاده میکند تا کارکرد نشانهای بیشتری برای مخاطبش ایجادکند. او با لباس جهانی دوپهلو میآفریند. هندسههایی که فراهندسی عمل میکنند.
او در کارهایش سر را همیشه با جزیی از لباس یا فضا میپوشاند چرا که میخواهد تمرکز مخاطبش را از صورت که بیشترین تمرکز را به خود جلب میکند به تنه و سایر اجزای سوژه انتقال دهد. برای او انسان معاصر، همان بردهها وکارگران دوران صنعتیشدن هستند که تنها به عنوان بخشی از ماشین نظام یکپارچهسازی بشر عمل میکنند،تصوری که میشود آنرا نگاهی چاپلینوار در فیلم عصرجدید پنداشت.
بدلیل جنس فعالیت کوستر و حوزه ملموس پوشیدنیها او به سمتی از ارایه اثرش قدم برداشت که با مخاطبش نزدیکتر و مخاطب خود را با اثر بیگانه نبیند. چرا که آثارش همانقدر که به پاپآرت (هنری که به مصرفگرایی دنیای مدرن طعنه میزند) نسبت داده میشوند ، گاه به اکسپرسیونیسم (در اعوجاجبخشی به اثر و برهمزنی طبیعت منطقی در ارائه) هم نزدیک میشود و این همان اسلوب خاصیست که هنرمند انگار دارد با یک تنافربخشی(که نه به توازی معنا و نه تقاطع محتوا میرسد) در اثرش پیش میرود. آثاری که نمیشود به سادگی از کنارشان رد شد و زود فهمیدشان.
اجراهایش میشود بدین شکل معرفی کرد: در ظاهر به نمایشهای کودکانه و فارغ از پیچیدگی شباهت دارد و با حرکاتی ساده در محور طول و عرض و گاه به شکل چرخشی سیصدوشصت درجهای اتفاق میافتند. این همان به سخره گرفتن حرکات فرمگرفته در راستای انتقال مفهوم سرگردانیست،شاید همان حیرانی معاصری که آدمها دچارش شدهاند.
او به خوبی با فرمی خیالانگیز و شکلی جذاب و ارتباطی همگون با هر نوع سلیقهای، از عهده ابراز محتوایش نه به شکلی تکراری و کلیشه که هربار با شکلی متفاوت به گونهای که مخاطب همیشه انتظار کاری جدید در دنیایی که برایش حالا مفهوم آشناتری دارد را میکشد.
گودا کوستر در بستری نئورئالیستی، سورئالی را به مخاطبان خود عرضه میکند که میشود در تضاد با تفسیری یگانه بپاخیزد و مابین افکار مختلف بچرخد و بارها اثری نو آفریده شود.
کوستر نه به مثابه کافکا که میگفت تاکنون هرچه از دستمان برمیآمده برای او انجام دادهایم ما تمام روز مشغول کاریم دیگر نمیتوانیم این عذاب دائمی را تحمل کنیم و باید از شر او خلاص شویم، که در کالبد موراکامی و داستان سامسای عاشق میرود و این بار وارونه عمل میکند، حشره را به انسانیت میرساند و مخاطب را در فضایی ادامهدار و نه تمامشده رها کرده تا دوباره در جایی دیگر دغدغهاش را برتن انسانی لباس کند و جهانی نو را نشانمان دهد.
اگر این مطلب را دوست داشتید پیشنهاد میکنیم مقاله ردپای زمان را هم بر روی وبسایت مدرسه آرتسنس مطالعه کنید.